.

.

.
***
"پوپک"بس گریه کرده بودم چشمام پف کرده بود. نمی دونستم چه خبر شده اما متهم به خیانت شده بودم و حامل فرزندی ور بطنم بودم که نمیدونستم پدر واقعیش کیه .
گیج و خسته سرم رو توی بالشت فرو بردم. ساعت 5 صبحه و اون هنوز نیومده...
فردا صبح باید میرفتم جریان رو پیگیری کنم . کم کم چشمام گرم خواب شد و به خواب عمیقی رفتم وقتی از خواب بیدار شدم که سرو صدای برخورد در از خواب پروندم.
خسته سرم رو با دست گرفتم و نیم خیز شدم.پتوی نازکی روم کشیده شده بود. با تعجب نگاهم به پتو افتاد... من فقط با لباسای دیشب روی تخت بیهوش شدم این کار کیه؟
با چشم اتاق رو از نظر گذروندم که صدای شر شر دوش حمام بهم حالی کرد آرشاویره.به تندی از تخت پایین اومدم من امروز باید سو تفاهم رو برطرف کنم من نمی دونستم وقتی اینجوری به حضورش عادت کردم و حسابی تنهام ازش جدا شم...
صورتم رو از نظر گذروندم. تمام چشمام از پف زیاد باد کرده و زشت شده بود . لعنتی...
به چشمام فشار آوردم.وقتی صفحه روشن موبایل آرشاویر توی آینه نور انداخت چشم از صورتم گرفتم و به کیف پول و گوشیش که کنار ساعتش روی هم گذاشته بود، انداختم.
نگاهی به در حمام انداختم فعلا بیرون نمی اومد. با حتیاط گوشی رو باز کردم و اسم تماس از دست رفته ای که عشق س-کسیم سیو کرده بود انداختم.
بالا فاصله با لرزش حاصل از پیامک جدید دستم لرزید و باعث شد از ترس از جا بپرم.
" امشب هم میای مامان رو بفرستم خونه ی خواهرم ؟ اگه آره وسایل بهداشتی داشته باش... از جعبه ی دیشب سه تا مونده بود گذاشتم جیب عقب کیف پولت." 
با حرص ناخنم رو جویدم . خائن من بودم؟ با دستی که از گرسنگی و ضعف اعصاب می لرزید کیفش رو چک کردم. بخشی از کیف پولش زیپ می‌خورد و برجستگی جلب توجه کننده ای داشت. 
زیپش رو کشیدم. نوک انگشتام که به ورقه های ک. اندوم رسید. دنیا دور سرم چرخ زد. من در خوش بینانه ترین حالت بودم... میخواستم فکر کنم یکی خوشبختیم رو چشم زده... یکی از عمد بینمون رو شکر اب کرده... فکر می کردم همه چی حل میشه.. اما مردی که از تعهد فقط بخش جنسی رو می‌فهمید هیچوقت نمی تونست متعلق به من باشه . 
دیگه احمق بودن و انتظار بسه . شماره دختره رو برداشتم و وسایلم رو با حرص بهم ریختم باید یه دوش میگرفتم تا کمی ریلکس کنم . صدای در که اومد بدونم اهمیت به اون جلوی میز موهدم رو شونه می زدم که غضبناک غرید :_کجا به سلامتی؟ 
لباسی رو که برای بیرون برداشته بودم رو پشت صندلی دراور انداختم و حوله م رو برداشتم صاف سمت حمام رفتم . 
_با توام هرزه ! با زیر پای کی خوابیدی و براش خواب دیدی ؟ 
لحن صداش کینه داشت. انگار دیشب براش اونقدر کافی نبوده که با خالی کردن بسته های بهداشتی خودشو تسکین بده. 
_چطور نفهمیدم به کدوم آشغالی پر و بال پرواز دادم... حتم آرم حتی اون زمان هم باکره نبودی فقط با قرص و بستن پرده گشادتت ادای تنگا رو واسم در می آوردی... شاید فاحشه بودی؟ هوم... 
توی دهنه ی درد مکث کردم و بالاخره نگاهش کردم.خون و خون میخوردم که توی صورتم حرص و خشمم رو نشون ندم که به فهمه بهش اهمیت میدم. دستم رو سمت میز توالت دراز کردم و کیف و محتواش رو تو صورتش پرت کردم. 
_اولا که به تو ربطی نداره... می‌خوام ازت جدا بشم، دوما هرزه تویی... بفهم چی میگی و مجبور نکن از خونه ای که به اسمم زدی بیرونت کنم! 
صورتش که از ضربه به سمت دیگه ای رفته بود آروم سمتم گرفت. نمونم تا چهره برزخیش رو تحمل کنم و خودم رو توی حمام انداختم.

Report Page