The best gift

The best gift

𝕡𝕣𝕠𝕞𝕚𝕤𝕖

چند روزی میشد که گلخونه رو باهم افتتاح کرده بودن.

کلبه کوچیکی که داخلش تشکیل شده بود از هزاران گل و گیاه.

در امتداد کلبه حیاطی وجود داشت که گلدون های رنگارنگ به همراه خاک هایی متنوع و ابزار مراقبت از گل های مختلف در اون نگهداری میشد.

در کنار یکی از دیوار های کلبه قفسه بزرگی از چندین گونه کاکتوس وجود داشت.

سه روز دیگه اولین سالگرد ازدواجشون بود و جونگ کوک میخواست چیزی خاص تر از همیشه تدارک ببینه.

گلدون بزرگی از گل های محبوب جیمین اماده کرده بود و حالا مشغول استفاده از هنرش روی گلدون بود.

طرح های رنگارنگی از گل و پروانه روی گلدون کشید و فقط قسمت اخر باقی مونده بود.

قسمتی که از نظرش سخت ترین بخش بود چون باید بدون نقص کشیده میشد. قلم مو رو داخل رنگ زد و با دقت خودش رو در کنار جیمین داخل باغ گل های رز کشید.

بعد از اون جعبه دستبندی که به نظرش بینهایت به دستای جیمین میومد رو جلوی گل رز قرمز گذاشت و مقداری خاک روش ریخت تا در نگاه اول از دید جیمین مخفی بمونه.

سخت غرق کار کردن بود که صدای جیمین به گوشش خورد.

گلدون رو در گوشه ای از حیاط قایم کرد و به سمت جیمین رفت.

وقتی به جیمین رسید چیزی توجهش رو جلب کرد که باعث شد اخماش از تعجب در هم کشیده بشه.

جیمین لباس های شیکی به تن کرده بود که چشم هرکسی رو به خودش میکشوند.

جایی دعوت بودن و خودش خبر نداشت؟

جونگ کوک:جیمین چیزی شده؟

این بار نوبت جیمین بود که تعجب کنه.

یعنی اون یادش رفته بود؟

جیمین لب پایینش رو گاز گرفت و گفت: جونگ کوکی امروز 31 اکتبره. 

جونگ کوک لعنی به حواسش فرستاد. مثل اینکه موقع چک کردن روزی که در اون هستن چشماش البالو گیلاس چیده و روزای هفته رو اشتباه متوجه شده.

لبخندی به لبش اورد تا بیشتر از این جیمینش رو ناراحت نکنه: معلومه یادم نرفته لاو.

و بعد کنار گوشش زمزمه کرد: حتی یه کادوی خاصم برات دارم.

ذوق جیمین از چشماش معلوم بود در همون حال پرسید: جدی؟چی؟

جونگ کوک پوزخدی زد: ولی با این لباسایی که تو پوشیدی فکر کنم اول باید تجدید قوا کنم.مگه نه جیمینی؟

Report Page