🔞🔥🔞🔥🔞🔥⚡️

🔞🔥🔞🔥🔞🔥⚡️

Khabarooli

🔞🔥🔞🔥⚡️
🔞🔥⚡️
⚡️
#تاوان_خیانت

#پارت_شصت_و_یک
با تعجب نگاهش می کردم که رادان با اخم به نیما گفت:
-می فهمی چی میگی، این بی احتیاطی می تونست کار دستمون بده.
نیما برای خودش هم غذا کشید و خونسرد شروع به خوردن کرد و گفت:
-غذاتون رو بخورید فعلا چیزی نشده و وقت واسه این حرف ها بعدا هم هست.
چقدر یه آدم می تونست بیشعور باشه؟ دلم می خواست کلی حرف بارش کنم اما نتونستم. بی میل چند قاشق غذا خوردم و کنار کشیدم، اونا هم زود کنار کشیدن که نیما گفت:
-برید آماده بشید زودتر بریم.
کجا می خواستیم بریم؟ بی حرف وایستاده بودم که نریمان به طرفم اومد و دستش رو پشت کمرم گذاشت و به طرف بیرون هدایتم کرد.
-کجا میریم؟
-اینجا فعلا امن نیست مخصوصا برای تو، برای چند روز میریم یه ویلای دیگه.
در اتاقم رو باز کرد و اشاره کرد برم تو. آروم و با کمی ترس وارد اتاقم شدم سریع به طرف کمدم رفت و دراش رو باز کردم که نریمان هم اومد تو و از بالای کمد یه چمدون کوچیک برداشت و پایین گذاشت.
-چیزای ضروری رو بردار.
سرم رو تکون دادم که به طرف در اتاق رفت.
-منم اتاق خودمم کاری داشتی صدام کن.
-باشه.
سریع چندتا لباس و وسایل برداشتم و توی چمدونم گذاشتم. خودمم یه مانتو و شلوار جین پوشیدم و یه شال هم آزادانه روی موهام انداختم.
سفیدی لبام رو با رژ سرخ کردم و بقیه وسایل آرایشی هم توی کیفم انداختم و چمدون رو بستم.
داشتم با دسته چمدون ور می رفتم تا بلندش کنم که یه دفعه صدای شایان رو از پشتم شنیدم. هینی کشیدم و به طرفش برگشتم که با تعجب نگاهم کرد.
-ترسیدی؟
سرم رو صادقانه تکون دادم که تک خنده ای کرد و با یه دست چمدونم رو بلند کرد و دستم رو گرفت.
-بدو بریم کوچولو.
چپ چپ نگاهش کردم و با هم بیرون رفتیم. نگاهی به آشپزخونه و ظرف های کثیف کردم که شایان به طرف در خروجی کشوندتم.
-اونا چی؟
-میگیم فردا خدمتکار بیاد تمیز کنه.
شونه ای بالا انداختم و این دفعه به طرف ماشین که جلوی در بود رفتیم. شایان در عقب رو باز کرد.
-سوار شو.
خودش هم صندوق رو باز کرد تا چمدونم رو بزاره. آروم سوار شدم که نیما رو پشت فرمون دیدم که در جلو باز شد و رادان هم کنارش نشست.
شایان و نریمان هم سوار شدن که راه افتادن.
ماشین توی سکوت بود و نیما با سرعت می روند، پلکام سنگین شده بود و هی روی هم می افتاد ولی نمی خواستم بخوابم.

Report Page