🔞

🔞

t.me/Horny_Armys | kitkat


جیمین که از دیشب کلی نگرانی کشیده بود به محض باز کردن چشمش و دیدن کوک همه ی اون حس ها جاشونو فقط به یه چیز دادن

عصبانیت

به خاطر نورایی که از پنجره بهش میتابید یکم طول کشید تا چشماش عادت کنه

با چشمای عصبانی و به خون نشسته به کسی که تمام شب فراموشش کرده بود نگاه کرد

کوک که توی حال و هوای خودش بود اروم اروم جلو اومد

میخواست به جیمین نزدیک بشه که یهو یه بالشت توی سرش خورد

جیمین قسم میخورد که اکه اون لحظه دستش نیرسید گلدون کنار تخت و توی سرش خورد کرده بود

_گم شووو... از خونه ی من گم شو بیرون

جیمین با تمام وجودش خشمشو ابراز کرد

+ببخشید قول میدم دفعه ی اخر باشه نمیدونم چی شد که یادم رفت کلی کار روی سرم ریخته بود و کلی فشار روم بود یکم درک کن خودت که میدونی توی این موقعیت همه چیزو فراموش میکنم انگار کنترل مغزم دست خودم نیست

کوک با جمع کردن تمام تاسفش توی صورتش ایمارو گفت ولی برا جیمین مهم نبود چون بلند شد و یهو به کوک حمله کرد به شوهرش که ۳ سال بود ازدواج کرده بودن

کوک از خودش در مقابل مشتای جیمین دفاع کرد اما حواسش بود که اسیبی بهش نزنه وقتی موقعیت و مناسب دید دستای جیمین و گرفت و اونو بین بازوهای درشتش سفت نگه داشت جیمین همچنان تقلا میکرد که ازاد بشه ولی یکم که گزشت با به یاد اوردن اینکه هیچ وقت نمیتونه خودش و از اون هیکل گنده ازاد کنه دست از تلاش برداشت

هردوشون در سکوت به صدای نفسای هم گوش میکردن

کوک که اروم شدن جیمین و دید شروع کرد به اروم بوسیدن جیمین اینکارو زاید میکرد یکی از راه هایی بود که جیمین و اروم میکرد

یواش یواش بوسه هاشو از سرش به سمت صورتش برد و همه ی صورتشو بوسه بارون کرد

جیمین که یکم توی این پوارد بی جنبه بود خیلی زود حرارت بدنش بالا رفت و خودشو توی بغل کوک شل کرد

جنجال بزرگی توی ذهن جیمین بوجود اومده بود نمیتونست اونو از خودش برونه و از طرفی باید خودشو سفت میگرفت

+ببخشید قول میدم تکرار نشه دیگه دیر نمیام دیگه انقد کار نمیکنم دیگه گوشیم و سایلنت نمیکنم فقط تو اروم باش و منو ببخش

جیمین که دیگه نمیتونست خودشو به دستای کوک سپرد

هنوزم هیچی نمیگفت فعلا ترجیح میداد از موقعیت لذت ببره

جوری که کوک یواش یواش تمام لباس هاشو در اورد و همه ی بدنشو بوسه میزد داشت دیوونش میکرد

نوی از لالبای پنجره روی بدناشون میتابید و صحنه رو حتی هات تر میکرد

کوک بعد از اناده کردن جیمین با بوسه هاش حالا سراغ پایین تنه ی جیمین رفته بود که بدجور توی باکسر جیمین خودشو نشون میداد

اروم اروم اون یه تیکه پارچه رو هم تنش دراورد و سرش و بین پاهای پسر کوچیکتر برد

میدونست جیمین عاشق این کاره پس شاید یه جور عذر خواهی محسوب میشد

بعد زا لذتی که به جیمین داد و اماده کردنش با انگشتاش و وقتی که حسابی ناله های جیمین و در اورد اون به پشت برگردوند

لباسای خودشم دراورد و با مالیدن عضوش اونو به حفره ی پسر نزدیک کرد

جیمین که داشت دیونه میشد و میخواست زودتر کوک و داخل خودش حس کنه اما به خاطر دعوای یکم قبل هنوز حرفی نمیزد پس برخلاف چیزی که میخواست هیچی به زبون نیاورد

کوک بعد کلی بازی کردن باهاش و مالیدن عضوش به باسن جیمین اونو بالاخره واردش کرد و ناله ی جفتشونو دراورد

بدن جیمین اصلا به عقلش گوش نمیداد پس به جای زبونش بدنشو حرکت میداد کوک دیوانه وار داخل میکوبید و ناله ی ریز جیمین و از روی لذت در میاورد

اون صحنه خود بهشت بود

جوری که بدن بلوری جیمین زیر اون نوری صبحگاهی میدرخشید و خودشو تکون میداد و ناله میکرد برای کوک یه چیزی فرای لذت بود

بعد از چند دقیقه جیمین با ناله یبلندی ارضا شد و کوک خودش و بیرون اورد و با حرکت دادن دستاش کامشو روی جیمین ریخت هر دو نفس نفس میزدن و جیمین هنوزم هیچی نمیگفت

پس کوک اونو به طرف خودش برگردوند و توی بغلش حبس کرد و بعد کمی فکر چیزی که توی ذهنش بود و به زبون اورد

+میخوای .. بریم مسافرت

با این حرف جیمین با شوک سرشو بالا گرفت و با همون چشمایی که تا چند دقیقه پیش با عصبانیت بهش زل زده بودن نگاهش کرد هنوزم رگه هایی از عصبانیت توش دیده میشد ولی معلوم بود که داره نرم میشه

کوک نرم اون لبای پفکی رو بوسید و گفت

+میریم ججو تا هر وقت که تو بگی برنمیگردیم فقط منو تو بدون گوشی

چشمای جیمین بغض بدی گرفته بودن و دیگه نتونست خودشو کنترل کنه پس هق هقاش شروع شد

کوک که ترسیده بود صورتشو با دستاش گرفت و با نگرانی نگاهش کرد شروع کرد بوسه زدن بهش و جملات با محبت گفتن

+جیمین.‌.. عشقم .. ببخشید من که عذر خواهی کردم ببخشید چرا داری گریه میکنی.. کم کم داری مترسونیم و چی شده

جیمین که با بوسه های کوک یکم اروم شده بود دستشو مشت کرد و با ضعفی که داشت اونو توی سینهی کوک زد

_چراا .. میدونی من دیشب چقدر نگران شدم. اون گوشیه لعنتی رو برا چی داری هاااا .. اضافی نیست که وقتی یه نفر بهت زنگ میزنه اون لعنتی رو جواب بده و تا زمانی که به اون مسافرت نریم از بخشش خبری نیست

کوک با چشمای گرد به جیمین که بین گریه اینو گفته بود نگاه کرد و به لوسی جیمین لبخند زد

جیمین بعد از زدن این حرفا با لوسی تمام سرش و توی سینه ی برهنه کوک قایم کرد و خودشو بیشتر داخل بغل کوک حول داد انگار نه انگرا چند دقیقه پیش داشت اونو کتک میزد

کوکم که وضعیت و اروم دید دیگه هیچی نگفت و گزاشت دوتاشون با خستگی به خواب برن و فردا بعد از بلند شدن کاری هتل و پرواز و اماده میکرد

نمیخواست حتی یروزم جیمین از دستش ناراحت باشه

شاید این اتفاق باید میافتاد تا اون به خودش بیاد و به این سفر که بهش احتیاج داشتن برن ...

Report Page