🔞🔥🔞🔥🔞🔥⚡️

🔞🔥🔞🔥🔞🔥⚡️

Khabarooli

🔞🔥🔞🔥⚡️
🔞🔥⚡️
⚡️
#تاوان_خیانت

#پارت_شصت
-به گه خوردن میندازمشون که بدون اجازه تو خونه م پا گذاشتن و عروسکمو ترسوندن.
با حرفش اخمام توی هم رفت، از بغلش درم اورد و پایین تخت گذاشتم.
-بریم یه چیزی بخوری عزیزم، اوم اون غذاهای خوشمزه رو تو پختی؟
سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم که شایان هم به طرفمون
اومد.
-میخوای اول دست و صورتت رو بشور بعد بریم.
با تردید نگاهی بهشون انداختم، هنوزم می ترسیدم که اونا خونه باشن.
-میشه... میشه منتظر بمونید؟
-آره برو خیالت راحت.
نگاهی بهشون انداختم و آروم به طرف دستشویی توی اتاقم رفتم.
سریع کارام رو کردم و بعد خشک کردن دست و صورتم از
سرویس بیرون اومدم و همراه شایان و نیما ازاتاق بیرون اومدیم.
به طرف آشپزخونه رفتیم که نریمان و بالای میز دیدم. دیس برنج رو وسط میز گذاشت و گفت:
-دیگه میخواستم صداتون کنم.
به طرف میز رفتیم و هرکدوم روی یه صندلی نشستیم. نگاهی به اطراف انداختم ببینم رادان کجاست که ندیدمش. توی فکر بودم که نیما به جای من گفت:
-رادان کجاست؟
-تو اتاقشه، هی داره سوراخ سومبه هاشو می گرده ببینه چیزی کم شده یا نه.
نیما سرش رو تکون داد و یهو داد زد:
-رادان...
از صدای بلندش از جا پریدم که خنده ی نریمان بلند شد.
-نگاه جوجه سکـ.سی و چه از همه می ترسه.
نمایشی اخمام رو تو هم کشیدم و خواستم جوابشو بدم که رادان با چندتا برگه اومد تو.
-لعنتی یکی از پروژه ها نیست.
جلو اومد و روی صندلی رو به روم نشست، نیما اون برگه ها رو از دستش گرفت و نگاهی بهشون انداخت. زیرچشمی به رادان می کردم به نظر خیلی عصبانی می اومد اما خودش رو خونسرد نشون میداد.
نیما برگه ها رو کنار گذاشت و گفت:
-اینا مهم نیستن، چک کردم گاوصندوق رو پیدا نکردن.
رادان نگاهی بهمون انداخت و زیرلب غرید:
-نباید نگهبان و خدمتکارا رو مرخص می کردی، اگه آوا رو پیدا می کردن چی؟
نیما خونسرد بشقابم رو پر برنج و مرغ کرد وگفت:
-کسی ازش چیزی نمی دونست، دنبال اون نیومدن.
چشمام از حرفش گرد شد، خب نمی دونستن ولی وقتی می دیدنم یعنی براشون مهم نمی شدم؟

Report Page