...

...

Asma''"

بعد رقص طولانی که روی استیج بار برای مشتری ها اجرا کرده بود به اتاقش رفت تا حموم کنه و بخوابه...


برای اینکه بتونه هزینه های بیمارستان خواهر کوچیکترشو بده مجبود بود توی بار برای مردای هوسباز برقصه...


اما مهمترین فرد زندگیش از این کار خوشش نمیومد و هر موقع که جیمین خسته به خونه برمیگشت دعوای بزرگی راه میفتاد...


با صدای زنگ تلفنش از فکر کردن دست کشید و به سمت کیفش رفت تا جواب تلفنش رو بده...


_جونم؟


_جیمین کجایی؟


آهی کشید و آروم گفت:


_تهیونگ خودت میدونی که کجام پس چرا میپرسی؟


 نفس های عصبیه تهیونگ رو از پشت گوشی شنید...بعد چند ثانیه سکوت تهیونگ گفت:


_به تو گفتم اونکارو ول کن ...ولی تو کله شق بازی درمیاری...


بعد چند لحظه دوباره ادامه داد:


_لطفا جیمین من خوشم نمیاد بدنتو کسی ببینه...


بدونه اینکه چیزی بگه گفت:


_تهیونگ الان میام خونه باهم حرف میزنیم فعلا بای...


تماس رو قطع کرد تا حموم بره...


تهیونگ پوزخندی زد و با خودش زمزمه کرد:


_پارک جیمین خودت برام مهم نیستی...چیزی که توی تو وجود داره برام مهمه،خونیکه توی تو وجود داره تنها دلیلی هست که من تحملت میکنم....

Report Page