...

...

Hedi...

وارد تونل تاریکی شد،حس کنجکاویش اونو مجبور میکرد تا از بقیه ی تیمش جدا بشه...


 به دستور پادشاه خوناشاما،خوناشام های جوون به سرزمین دیگه ای  

برای زندگی رفته بودند...


همیشه جدا از هم نوعای خودش کار میکرد تا بتونه بدون مانع هرکاری میخواد انجام بده و اون زمان هم همینکار رو کرد..


 نیروی عجیبی جونگ کوک رو وادار میکرد تا داخل تونل بره...


با هر قدم بیشتر داخل تاریکی میرفت، ترسی نداشت چون اون قوی ترین موجودی بود که توی دنیا وجود داشت 

پس همینطور بدون نگرانی راه میرفت تا اینکه صدایی شنید...



_چطور جراُت کردی وارد منطقه ی من بشی؟


صدا به طور واضح از بغلش میومد اما وقتی اطرافش رو نگاهی کرد کسی نبود فقط خودش بود، تنهای تنها...


_مگه نمیشنوی؟


با تعجب باز هم دور برش رو نگاه کرد و با کمی نگرانی گفت:


_تو کی هستی...


صدای پوزخند زدن اومد، جونگ کوک به دور خودش چرخید تا نشونه ای پیدا کنه اما هیچی دورش نبود...


_تو بدون اجازه وارد قلمرو ی پارک جیمین بزرگترین جادوگر دنیا شدی..

 بهت نشون میدم که این کارت چه دردسر هایی برات به وجود میاره پسره ی گستاخ...


جونگ کوک کمی از این جدیت ترسید پس بلند داد زد:


_هی جادوگر داری با یه خوناشام قدرتمند حرف میزنی، مراقب باش که من زودتر بلا سرت نیارم...


و باز هم اون صدای پوزخند...خواست حرفی بزنه که اسکلت جلوی چشمش تکونی خورد و به سمتش حمله کرد. در کمال ناباوری قدرت هاش از کار افتاده بود هیچ دفاعی نمیتونست از خودش کنه...


اون اسکلت دست های استخونیش رو به سمت صورت جونگ کوک برد و چونش رو محکم گرفت‌...


صدای جیمین باعث شد دست از تقلا کردن برداره سرش رو بالا گرفت و با پسر جوونی روبرو شد:


_خب جئون جونگ کوک بگو ببینم حالا بازم قدرتمند هستی ؟


باورش نمیشد اون پسر حتی از خودش ریز نقش تر بود ولی قدرتمند تر:


_تو دیگ اسیر منی خوناشام، توهم درست مثل اون اسکلت تبدیل میشی به یه موجودی که فقط از من اطاعت میکنه...

Report Page