..

..

新Sgd𐤀

جونگ کوک میدید،اما نمیفهمید.

جوری مجذوب صحنه روبه‌روش شده بود که آرزو میکرد آهنگی که پخش میشد به آخر نرسه.

پسری که وسط سالن ایستاده بود و با ریتمِ موسیقی بدنش رو تکون میداد لحظه ای ایستاد و نگاهی به اطرافش انداخت اما هیچکس رو ندید.

پس چرا سنگینی چشم‌هایی رو روی خوش حس میکرد؟

شونه ای بالا انداخت و بیخیال ادامه داد.

سال ها بود که کسی به جز خودش خبری از این مخفی گاه نداشت.

جونگ کوک پوزخندی زد و با احتیاط از پله هایِ ساختمون مخروبه پایین آمد.

تهیونگ با شنیدن صدای قدم های کسی از پشت سر،به عقب برگشت و به تاریکی نگاه کرد.

-نمیخواستم مزاحم رقصیدنت بشم!

صدایی که آمد،سیاه بود.

و لحظه ای بعد پسر سیاه پوشی از تاریکی بیرون آمد و زیر نور خورشید که از خرابه های ساختمون داخل میشد ایستاد.

تهیونگ لبخند زد.

 لبخندی از جنس تو مرا نمیشناسی و نخواهی شناخت!

 -ولی شدی.

گوشیش‌ رو از روی سنگ برداشت و صدای آهنگی که هنوز پخش میشد رو کم کرد.

جونگ کوک قدم دیگه ای به سمت پسر برداشت 

-قشنگ میرقصی.

+میدونم!

پوزخندی زد و به اطرافش نگاه کرد.

-همیشه اینجایی؟تاحالا ندیده بودمت.

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و سرش رو کج کرد.

+فکر میکردم کسی به جز من از اینجا خبر نداشته باشه.

به چشم های جونگ کوک خیره شد.

چشم هاش بود داشت،بوی مرگ میداد.

-اشتباهت همینجاست،شب‌ها میام . امروز صدای آهنگ شنیدم اومدم ببینم کی اینجاست.

تهیونگ سری تکون داد.

-من یا غروب خورشید اینجام،یا به وقت طلوعش.

+چرا؟زمانی که خورشید طلوع میکنه خیلی زوده برای شروعِ روز جدید.

تهیونگ با صدای بلند خندید و جونگ کوک با تعجب بهش خیره شد.

-تو برای شب اومدن دلیل داری؟

+وقتی هوا تاریک میشه آدم ها محو میشن،اطرافم خلوت میشه،تنها میشم و ذهنم خالی از اتفاق هاست. سکوت اینجا برام خوشاینده.

تهیونگ چشم هاش رو ریز کرد و نگاه دقیقی به جونگ کوک انداخت.

-من وقتی خورشید طلوع کرد به دنیا اومدم ، برای من نور خورشید به معنای زندگی جدیده.

جونگ کوک سری تکون داد و به دست های تهیونگ نگاه کرد و نگاهش روی چیزی قفل شد.

چطور زودتر متوجه نشده بود؟

قدمی به عقب برداشت و سرش رو بالا گرفت،به چشم های پسر روبروش نگاه کرد و عصبی آب دهنش رو قورت داد.

تهیونگ سرش رو خم کرد.

-چیزی شده؟

جونگ کوک سرش رو تکون داد و قدم دیگه ای به عقب برداشت.

+یه فرشته با بال های خونی تو صدای خندت با مرگ میرقصه!

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و به جونگ کوک که آروم آروم ازش دور میشد نگاه کرد.

-خیر و شر باهم جور در میان جونگ کوک شی!

جونگ کوک پوزخندی زد و همونطور که تو تاریکی محو میشد ، جواب تهیونگ رو با صدای نسبتا بلندی داد.

+نه تا وقتی خیر به شر تبدیل شده باشه وی،معشوقه‌ی قدیمی من! نه تا وقتی خیر روی زمین مرتکب قتل بشه و برای پدرش آرزوی مرگ کنه.تو از همون اول هم خیر نبودی ، تو از من هم شر تر بودی ،شک داری؟یه نگاه به ماه گرفتگی روی دستت بنداز،مکمل ماه گرفتگی روی دست منه!

جونگ کوک محو شد.

تهیونگ پوزخند دیگه ای زد.سرش رو بالا گرفت و با صدایی که مطمئن بود به گوش جونگ کوک میرسه فریاد زد.

-حالا که شر با شر جور نمیشه برای دوباره بدست آوردنت مشتاق ترم جئون جونگ کوک.

Report Page