🔞🔥🔞🔥🔞🔥⚡️

🔞🔥🔞🔥🔞🔥⚡️

Khabarooli

🔞🔥🔞🔥⚡️
🔞🔥⚡️
⚡️
#تاوان_خیانت

#پارت_چهل_و_چهارم
با حس خیسی چیزی روی لبام نیمه هوشیار شدم ولی با فکر اینکه توهمه باز خواستم بخوابم که این دفعه یکی لبام رو گاز گرفت! با وحشت چشمام رو باز کردم که دو تا چشم مشکی بزرگ جلوم دیدم. خواستم از
ترس جیغ بزنم که سریع لباش رو گذاشت روی لبام و صدام توی دهنش خفه شد، چندبار پلک زدم تا بفهمم چه اتفاقی داره می افته که رادان بعد یه بوسـه طولانی ازم فاصله گرفت. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
-این چه کاریه؟ داشتم از ترس سکته می کردم.
-از این به بعد هر دفعه زودتر از تو بیدار بشم همینه، به اون قلب کوچولوتم بگو انقدر نلرزه.
با چشمای گرد نگاهش می کردم که از کنارم بلند شد و دستم رو گرفت و بلندم کرد.
-پاشو ببینم گشنمه، نکنه دلت می خواد به جای صبحونه تو رو بخورم؟
سریع سرم رو تکون دادم و از دستش فرار کردم به طرف دستشویی.
چندتا مشت به صورتم آب پاچیدم، پوف چرا انقدر عوض شده؟ چرا یه دقیقه خوبه یه دقیقه بد؟
-کجا موندی؟ بیام تو؟
با صداش از جام پریدم، همینم مونده بیاد تو سرویس بهداشتی! سریع صورتم رو با حوله خشک کردم و بیرون رفتم.
-خب بریم.
-اینجوری؟
به لباسام اشاره کرد که نگاهم تازه به لباس خواب حریرم و البته پاهای لخـتم افتاد، هینی کشیدم و دستام رو جلوی دهنم گذاشتم. گیج به اطرفم نگاه می کردم تا یه چیزی پیدا کنم و باهاش خودم رو بپوشونم که رادان جلو اومد و پیرهن و شلواری نشونم داد. دستم رو دراز کردم تا ازش بگیرم
که نذاشت.
-خودم عوض می کنم.
-چی؟!
نذاشت چیز دیگه ای بگم و جلوتر اومد، یه قدم عقب رفتم که نیش خندی زد و باز جلو اومد، وای خدایا چیکار کنم؟ همین جوری جلو می اومد
و من عقب می رفتم تا اینکه پام خورد به لبه تخت و پرت شدم روش.
نیشش رو باز کرد و با یه قدم فاصلمون رو پر کرد، خم شد روم و دستش رو نوازش وار به بازوم کشید و پایین اومد تا رسید به لبه های بالا رفته ی پیرهنم.
-اوم می بینم که ترسیدی؟
با پررویی نگاهش کردم و گفتم:
-چی؟ کی گفته من ترسیدم؟
با یه حرکت پیرهنم رو از وسط جر داد که هین بلندی کشیدم.
-اوم پشیمون شدم، کی از همچین لعبتی می گذره تا بره صبحونه بخوره؟
با ترس بهش نگاه کردم، فکر می کردم از دستش در رفتم و تا چند روز از دستش راحتم ولی انگار اینم مثل بقیه شون بود.
پیرهنش رو از تنش در آورد و خواست جلو بیاد که تقه ای به در خورد، سر هر دوتامون به طرف در برگشت.
-کیه؟
-منم داداش، نمیاید صبحونه؟
رادان جلوتر اومد و همونجور که بیشتر خم می شد به طرفم گفت:
-نه آوا هنوز خوابه، به نیما هم بگو شرکت نمیام خودش بره.
تا خواستم دهن باز کنم و به نریمان بگم من خواب نیستم خم شد و لـبام رو اسیر لبـاش کرد.

Report Page