★☆

★☆

baby blue.

𖦹 𝗐𝗁𝗈 𝗂 𝗍𝗁𝗂𝗇𝗄 𝗆𝗒 𝖿𝗋𝗂𝖾𝗇𝖽𝗌 𝗐𝖾𝗋𝖾 𝗐𝗋𝗂𝗍𝗍𝖾𝗇 𝖻𝗒 >\\\<


،، طوبی : یه خانم فیلسوف که تدریس توی دانشگاه رو کنار گذاشتو همراه گربه اش به یه جنگل رفت تا بقیه ی عمرش رو اونجا زندگی کنه.


،، شروین : خانم پیانیستی که عاشق تمام ساز ها بود؛ ولی دقیقا نقطه ی مقابل اون چیزی بود که همه راجع بهش فکر میکردن. اینکه یه تفکر قدیمی داره و از تکنولوژی متنفره ولی دقیقا برعکس، اون آخر هفته ها رو توی گیم‌نت میگذروند. یه رهبر ارکستر:)


،، فاطمه : یه خانم سرآشپز، یه خانم سر آشپز که مادر هم بود و دختر بچه داشت ولی متاسفانه اون رو از دست داده بود و بعد، هر سال روز تولدش همون کیکی رو میپخت که بچه اش عاشقش بود و بین بچه های توی خیابون پخش میکرد. عاشق کتاب خوندن بود و چندین کتاب راجع به اینکه چطوری میشه با افسردگی دست و پنجه نرم کرد، نوشته بود. بین بچه های جوون از محبوبیت زیادی برخوردار بود. 


،، نیایش : یه پسر نوجوان که عاشق باغ، گل و گیاه بود و یه گربه داشت. توی کتابفروشی ای که طبقه ی بالاش کافه بود کار میکرد و به طور پنهانی عاشق مشتری همیشگی اونجا بود. 


،، الهه : یه پَری، که میخواست به تمام دنیا نشون بده که چقدر یه نفر میتونه مهربون و پاک باشه و تا چه حد از این خصلت ها ممکنه توی یک نفر جای بگیره، درست مثل پری ها.


،، سارینا : خانم شاعری که در قرن ۱۸ ام زندگی میکرد و پنهانی برای شخصی که هر شب به خواب هاش میومد شعر مینوشت. چرا پنهانی؟ چون خانواده ی سلطنتیش معتقد بودن اون باید گلدوزی بلد باشه، تا کتاب خوانی و شاعری. 


،، کوثر : یه خانم میانسالِ روانشناس که بعد از کارش به خیریه کمک میکرد و از پرورشگاه یه دختر و یه پسر رو به سرپرستی گرفته بود. 


،، غزال : یه بستیِ نانباینر که علاقه اش به گربه ها وصف ناپذیر بود. قلب پاک، در واقع پاک ترین و مهربون ترین قلب رو داشت ولی در نگاه اول ظاهرش سرد به نظر میرسید. 


،، پارمیدا : یه خانم فشن دیزاینر که فقط لباس های فلافی و گرم و نرم با رنگای پاستیلی میدوخت و با وایفِش توی یه پنت‌هاوس زندگی میکرد. 


،، درسا : یه فرشته که میخواست با تمام آدمای روی زمین به سافتی تمام ارتباط برقرار کنه تا کسی احساس تنهایی نکنه.


،، ترمه : کارمند مهدکودک، که عملا عاشق بچه ها بود و هیچ وقت از دوست داشتنشون خسته نمیشد و همیشه وفتی که میخواست بره سر کار برای همه اشون خوراکی های شیرین، شکلات و بستنی میخرید.


،، شمیم : لیدی انیماتورِ خوش ذوقی که تازه دانشگاهش رو تموم کرده بود و فقط و فقط انیمه هایی میساخت که از استتیک بودن مخاطب رو انگشت به دهان کنه. قلبش به تعداد دفعات زیادی توسط خیلی ها شکسته شده بود و برای همین هم خیلی خیلی آدم قوی ای بود.


،، یلدا : یه دختر گیتاریست که برای کسب درآمد توی بار های مختلف گیتار مینواخت و رشته ی داشنگاهش ادبیات نمایشی بود. خیلی خیلی ساکت و آروم بود و به هیچ وجه نمیتونست بلند حرف بزنه و هیچ دوستی نداشت و بقیه هم باهاش صحبت نمیکردن. ولی خودش همیشه یه دوست خوش خنده و بانمک میخواست. 


،، فاطی : یه بچه ی کوچولو که خانواده اش از نظر مالی از قشر ضعیف جامعه بودن ولی اون همیشه ی خدا دوست داشت به تمام جاهای مختلف دنیا سفر کنه و از هر جا کلی عروسک برای خودش به خونه بیاره. 


،، ترانه : یه پسر نوجوان با احساسات پاک که همیشه میخواست پیانو بنوازه ولی نمیتونست اینکار رو بکنه چون دست هاش وقتی خیلی کوچکتر بود دچار جراحت شدید و ضعف اعصاب شده بودن. 


،، مها : دختری نوجوان، که توی شیرینی فروشی کار میکرد ولی همیشه دوست داشت به جای اونجا، جایی کار کنه که بتونه با تکنولوژی سر و کله بزنه. 


،، تارا : یه دختر کوچولو که خیلی بیشتر از سن خودش میدونست ولی با این وجود هم خیلی راحت وابسته میشد و خیلی آسون گریه اش میگرفت. عاشق شیرینیجات بود، مخصوصا شکلات.


،، فاطمه [ my homegirl ] : یه مادرِ جنگجو که توی فرانسه به ملکه خدمت میکرد و یه سگِ گیگیلی داشت.


،، مهرآوه : یه معلم ورزش توی شهر ووهان چین که زندگی رو خیلی آسون میگرفت ولی همیشه دوست داشت بدونه اگه نسبت به همه چیز سختگیر تر و با منطق تر بود، چه جور آدمی میبود.


،، رها : مربی والیبال مردی که توی سن کم بازنشسته شده بود و همسرش رو از دست داده بود.


،، ملیکا : دامپزشکی که به سگ ها علاقه ی شدیدی داشت ولی سگ خودش فوت کرده بود :( 


،، کیانا : یه منتقد که از نوشتن نقد های منفی به شدت نفرت داشت و تا حد ممکنه سعی میکرد همیشه ی خدا نقد های مثبت بنویسه.


،، مبینا [ الهه ی عشق معبد ] : یه خانم شیرینی پز فوق العاده که بخاطر کیک های بی نظیرش توی کره، شهر سئول به شدت معروف بود و یه بچه، دقیقا کپی خودش میخواست. 


،، مبینا [ لاسی لاسی ] : یه مادر که نهایت سعیش رو میکرد که برای بچه هاش مادر فوق العاده ای باشه و همیشه ی همیشه باهاشون دوست باشه؛ ولی نسبت به همه چیز 25/8 نگران بود.


،، حدیث : یه خانم موزیسین، که با کتاب ها و ناول های سای‌فای آبسسد بود و همیشه زندگی رو آسون میگرفت. معتقد بود یه بار زندگی میکنیم پس باید هر ثانیه اش رو لمس کنیم. 


،، رکسانا : یه خانم که کمپانی عروسک سازی داشت و یه بچه دقیقا شبیه به خودش میخواست که بتونه همیشه لوسش کنه و کلی ببوستش.


،، نازنین : نویسنده ی کتاب های رئالیسم و منتقدی فوق العاده که برای رعایت کردن ادب و احترام زمان نوشتن نقد های منفی کلی شهرت داشت ولی همه ی کاربران اینترنت میگفتن وقتی که نقد مثبت مینویسه انگار خودش هم درحال شعر نوشتنه. 


ساناز : یه پسر گیمر، که میخواست یه روزی بازی مختص به خودش رو طراحی کنه ولی برای اینکار بیش از حد وسواس داشت چون میخواست همه چیز بی نقص باشه و میلیون سِلِر بشه و باید بگم که هکر هم بود.

Report Page