...

...

Lee WooChan

بارون شدیدی میومد

دقیقا باید روز تولد جونگکوک بارون بیاد!!

صد بار بهش زنگ زدم اما حتی یبارشم جواب نداد

با نگرانی برای بار آخر بهش زنگ زدم... بعد از گذشت پنج بوق جواب داد: الو? ا.ت? +جونگکوک تو کجایی جین حالش خوب نیس بدو بیا دیگه _واقعا ترافیک سنگینیه فکر نکنم بتونم به اونجا برسم خیلی ترافیکه +بنظرت کی میرسی? _نیم ساعت دیگه + نیم ساعت؟؟؟؟ _نمیدونم شایدم زودتر، ولی نزدیکم زود میام

بعد از چند دقیقه دیدم از ماشین پیاده شد و به سمت کافه اومد..ماشینش با کافه فاصله‌ی زیادی داشت و همیطور کهدوان دوان و با استرس به سمت کافه میرفت با نگرانی بیش از حد قطره های بارن روی گونه ها و صورتش رو پوشانده بودن. وقتی بالاخره نزدیک در کافه شد بازش کرد؛ تاریکی...تنها چیزی که میدید نوری بود که از پنجره‌ی کافه به داخل تابیده شده بود و فقط میشد یه کلید پیریز برق رو دید، صدای نفساش میومد که از شدت نگرانی برای جین بود..نفسشو حبس کرد و یکم آرامش خودشو بدست گرفت و به سمت پیریز برق رفت و چراغارو روشن کرد: تولدت مبارکککککککک

ناگهان همه چیز از تاریکی به رنگین کمانی از شادی تبدیل شد و هیچ اتفاق بدی‌هم برای جین نیوفتاده بود

با بُهت زدگی به من و پسرا نگاه کرد..انگار که جا خورده بود، با خودش پرسید مگه امروز چندمه? اون هیچوقت تقویم رو نگاه نمیکرد چون ا.ت شده بود تقویمش و هر چیزی رو به اون یاد آوری میکرد...همین الان به جونگکوک یاد آوری کرده بود که چقد دوستش داره

پسرا به سمت جونگکوک اومدن و نامجون با اون کیکی که تو دستش بود از ا.ت خواست که فشفشه‌های روی کیک رو روشن کنه..جونگکوک لبخند ملیحی زد و همینطور که از دست همشون ناراحت بود اما رفت و تک تک پسرارو بغل کرد و تشکر کرد

وقتی به سمت ا.ت رفت بغل گوشش زمزمه کرد: فقط منتظر باش برسیم خونه...میدونی چقد نگرانم کردی؟! حالا وقتش میرسه که من نگرانت کنم. تا سرشو سمت بچه ها برگردوند، جیمین تو نیم ثانیه هر دو فشفه رو از روی کیک برداشت و نامجون به سرعت نور کیکو زد تو صورت جونگکوک... همه داشتن خنده های بلند میکردن و انگشتاشونو روی صورت جونگکوک میکشیدن و کیکو مزه میکردن..هیچکدومشون به این فکر نمیکردن که جونگکوک از زیر بارون اومده... بدون چتر، جونگکوک صورتش پر از عرق و قطره های بارون بود و اونا همینطوری کیکو پرت کردن رو صورت خیسه جونگکوک.. اما اون هنوز نگرانی و استرس همراهش بود...انگار که قراره اتفاقی بیوفته، اما اون روز تولدش بود و خودش میدونست اون خبر بد که جین حالش بد شده فقط یه بازیه مسخره برای کشوندن اون به اونجا ب

Report Page