.

.

.

***

"پوپک"


نمی دونم این پسرا چرا اینقدر لفتش داده بود. خب الان من با اینجا احساس راحتی نداشتم، چی بگم... وای خدا سوتی ندم... اینا کین !


مرد مسن تر که خودش رو مرادی معرفی کرده بود لبخند زد و چاییش رو سر کشید.


_خوب دختر دیگه چه خبر ؟ خبر مبری دورتون نیست؟


گیج گفت بله که زنش با خنده ای آروم گفت :

-منظور همسرم، اینکه تو راهی ای ندارین !


توی راهی؟ بچه؟!


یه کمی رنگ به رنگ شدم. وای خدا جون این چه بلایی سرم آوردی! اون مردا که گفت چند ماه ازدواج کردیم اینم از اینا...


رنگ به رنگ شدم که زن گفت:

_آخی... عزیزم تو چقدر سرخ شدی. معلومه هنوز دوره دخترای با شرم و حیا منقرض نشده مرادی جان .


مراوی خنده ای کرد که صدای در اومد خواستم بلند بشم که پسر مردای که از وقتی داخل شدن زوم کرده بود رو بلند شد و گفت :

_شما مریضی بشین من باز میکنم!


عجب بچه پرویی بودااا!


_به به احوال آقا مهرداد، خوبی خوشی؟


سر و صدای احوال پرسی آرشاویر با پسر مرادی اومد بعد از اونم یه دختر تپلی اومد و جمع تکمیل شد.


با غیض نگاهی به آرشاویر که بغلم بود کردم و پخ زدم:

_چقدر لفتش دادی!


دستشو دورم انداخت و گفت :

_مجبور شدم برم دنبال مستانه طول کشید. گفتم این مدت با ضربه ایه به سرت خورده دست تنها نباشی یه و قت من خونه نیستم حالت بد نشه کار دست خودت بدی باز.تو که فکر دل ما نیستی خانم . 


لبخند زدم که با شیطنت زیر گوشم قربون صدقه م رفت . نه بابا این یارو به فکر زنش هستا!

مستانه تو آشپزخونه مشغول تدارکات بود و بعد از پذیرایی از اونا و اومد رفت اقوال آرشاویر شب با خستگی به تخت رفتم که دو دقیقا بعد آرشاویر از پای فیلم جمع کرده بود و اومد اتاق اون مستانه بیچاره تنهایی تو تاریکی فیلم ترسناک میدید تا صبح خوابش می برد؟


روی تخت داز کشیدم که تیسرتش رو از تن کند.

اوه... چشم دزدیدم و بهش پشت کردم. عجب اندامی دادشت از بالا و پایین شدن تخت فهمید کنارم دار کشیده.

قلبم با هیجان کوبید. وای من چرا همچین میشم. با احساس گرما پتو رو تا روی پام پایین انداخت که آرشاویر بی هوا چسپید بهم.


_چیکار می کنی ؟!


با کش شلوارم بازی کرد که وحشت دست و پا زدم و صدام یه کم بالا رفت.


_برو کنار ببینم... چطور جرعت میکنی؟!

Report Page