🔞🔥🔞🔥🔞🔥🍂

🔞🔥🔞🔥🔞🔥🍂

Khabarooli

🔞🔥🔞🔥🍂
🔞🔥🍂
🍂
#تاوان_خیانت

#پارت_سی_و_سوم
خواستم برگردم و از اتاقشون برم بیرون که صدای شایان از پشتم اومد.
-کجا کوچولو؟
چشمام گرد شد، که با یه حرکت برمگردوند به طرف خودش!
ُدستام رو روی سینش گذاشتم که از داغیش گر گرفتم. فشاری بهش دادم تا ولم کنه ولی اون بازوم رو محکم تر گرفت و فشاری داد.
-ولم کن شایان.
لبخند بزرگی زد و گفت:
-می خوام برم حموم نمیایی عزیزم؟
سعی کردم دستم رو بکشم.
-نه من صبح حموم بودم، ولم کن.
یه دفعه خم شد و انداختم رو کولش که وحشت زده دست و پا زدم. با ترس گفتم:
-چیکار می کنی؟
-می خوام با عشقم برم حموم.
دستام رو مشت کردم و کوبیدم به پشتش.
-من نمیایم تو را خدا بزارم زمین.
-هیس آوا.
به طرف در حموم می رفت که با التماس نگاهی به نریمان انداختم تا شاید اون کاری کنه ولی اون بیخیال سرش رو کرد تو لپ تاپش.
در حموم رو باز کرد که با ترس دست و پام رو تکون دادم، وارد حموم شد و بی توجه به تقلاهام درو قفل کرد و جلو رفت.
-شایان نه، بزار برم.
با دستش ضربه محکمی به پشتم زد که صدام خفه شد. با یه دست دیگش شیر وان رو باز کرد و من رو با لباس انداخت توش! با چشمای گرد نگاهش کردم که شلوارش رو جلوی چشمام دراورد.
جلو اومد و دمای آب رو تنظیم کرد، خودم رو عقب کشوندم که یه دفعه وارد وان شد و نشست. خواستم بلند بشم و ازش فرار کنم که انگار فهمید و سریع مچ دستم رو گرفت و محکم کشید که با سر تو بغلش رفتم. دستاش رو به لبه ی پیرهنم گرفت و تو یه حرکت کشید و بیرون آورد.
-هین.
-نکنه با لباس می خواستی حموم کنی؟
-بزار من برم، خواهش می کنم.
بی توجه به حرفم دستش رو پشتم فرستاد تا لباس زیرم رو باز کنه. سعی کردم جلوش رو بگیرم که نذاشت. حالا با بالاتنه ی لخت جلوش بودم، آروم خم شد طرفم که عقب رفتم. بیشتر خم شد و تو حرکت غافلگیرانه لبام رو شکار کرد، تند و خشن لبام رو بین لباش می گرفت و می مکید، هرازگاهی هم گازشون می گرفت که صدای آخم بلند می شد.
دستاش رو روی سینه ام گذاشت و آروم هلم داد به عقب تا اینکه کامل دراز کشیدم کف وان و اونم خیمه زد روم. دستاش رو حرکت می داد و به همه جام می کشید، دیگه داشتم خفه می شدم
که لبم رو ول کرد و به سراغ گردن و لاله ی گوشم رفت.

Report Page