.
." آرشاویر"
متحیر به صورتش نگاه کردم، نکنه حافظ رو بدست آورده؟
_اسم من پوپکه... آقا اشتباه می کنی، تو همونی نبودی که با ماشینت زدی به من همین یه ساعت پیش؟
نگاهی به پرستار کردم که پرسید :
_خانم میشه بگین الان چه روزیه و چه ماهیه؟
پوپک خجسته گفت:
_3 مهر !
پرستار لبخندی زد و شناسنامه ش رو دستش داد :
_ما الان اخر پاییزیم نه مهر ! بعدم امروز 29 م نه سوم !
پوپک نگاهی به صفحه ی آخر شناسنامه ها کرد. تو جاش جا به جا شد و رد ترش کرده صداش رو بالا برد:
-این مسخره بازیه چیه خانم؟ وسایل من کجا بده برم پی بدبختیم بابا... نرگس خر کیه!
پرستار متعجب نگاهی به من انداخت . آخ اگر گند کارم در میومد که بیچاره بودم... گفتم :
_ممکنه توضیح بدین همسر من چش شده؟ زده به سرش!
پرستار لب برچید و گفت :
_دکتر رو خبر میکنم...
اون از تخت پایین و اومد و سمت پنجره رفت :
_این امکان نداره... چطور ممکنه ؟
به سمت من بشت و سرش رو به دست گرفت.
_عزیزم؟!
سمتش رفتم و بازوش رو گرفتم :
_نرگس جان...
دستم رو با جندش از خودش دور کرد و غرید :
_اولندش به من نگو نرگس اسم من پوپکه... دوما به من دست نزن تو نامحرمی...
اخم نشست بین پیشونیم.
_چی داری می گی؟ ما چند ماه ازدواج کردیم شناسنامه رو هم که دادم ببینی....
دستش رو روی دهنش گذاشت :
_چطور ممکنه... مامانم... مامانم چی؟!
دستش رو گرفتم خانواده ت فوت کردن یادت نیست ؟