؟!
مقدمه:
راجب هایبریدها چه دیدگاهی دارید؟! خیال میکنید اونا چه موجوداتی هستن؟ نیمه انسان_نیمه حیوان های کیوتی که اگر وارد هیت یا راتشون بشن بینهایت هورنی میشن و به شدت هم آسیب پذیرن؟ همین؟
این فن فیک در مورد هایبریدهاست اما فلاف نیست! با این فن فیک ما به دنیای تاریکی که برای هایبریدها وجود داره سفر میکنیم. برای این سفر آمادهاید؟!
منطقه 48_محل نگهداری و آزمایشگاه موجودات فراطبیعی
"بدو یونگی. بدو!"
کلماتش رو فریاد زد و به سرعت دویدنش اضافه کرد. وقتی هایبرید گربه که پشت سرش قدمهای تندش رو برمیداشت به زمین برخورد کرد، زانوی زخم شدهاش رو بغل گرفت و لبهاش رو جلو داد.
هوسوک کلافه از اینکه وقتی برای تلف کردن وجود نداشت و سربازها هر لحظه بهشون نزدیک و نزدیکتر میشدن، بی اهمیت یونگی رو روی دستهاش بلند کرد و در حالی که پسرک رو بغل گرفته بود به دویدن ادامه داد.
اوضاع نگون بار اون دو هایبرید فراری، فقط باد و بارون رو کم داشت که کائنات همین رو هم خیلی زود به لیست دردسرهاشون اضافه کرد. قطره های بارون به دل دونههای خاک نشست ازشون کلوخههای گِل رو ساخت.
هایبرید گرگ نگاهی به پاهای گلآلودش که سنگین و کثیف شده بودن انداخت و همین حواس پرتی باعث شد تا مقابل چشمش رو نبینه و داخل گودالی پر از آب سقوط کنه. سرش رو بالا گرفت و با تکون تندی که از عادتهای حیوانات بود قطرههای آب رو از روی بدنش کنار زد. به یونگی که حالا هق هق میزد و با تن خیس به سرعت میلرزید خیره شد. زیر پلی قدیمی پناه گرفت و تن رنجور هایبرید گربه رو به خودش نزدیکتر کرد.
_یونگی... ما نمیتونیم اینطوری ادامه بدیم! اونا خیلی زود ما رو پیدا میکنن.
حق با هوسوک بود. پیدا کردن یه هایبرید گرگ و گربه با بدنهای علامت گذاری شده در دنیای انسانها نیاز به زحمت زیادی نداشت. نالید:
"ما باید تبدیل بشیم!"
با تایید پسرک، چند ثانیه بعد چیزی بجز گرگی قهوهای رنگ و گربهای مشکی از اونا باقی نمونده بود. هوسوک با شنیدن صدای تیراندازی سربازها برای ترسوندنشون با چشمهای به خون نشسته خرناسی کشید؛ یونگی ریز جثه که همچنان نمیتونست راه بره رو از قسمت پشت به دندون گرفت و پا به ادامه مسیر گذاشت.
فلش بک:
با روشن شدن چراغهای بالاسرش و تابیدن نور پر شدتشون، سرش رو به طرفی چرخوند و پلکهاش رو به هم فشار داد. مثل دفعههای اولی که داخل این حالت بود دیگه نمیترسید. این به معنای شجاعت و مقاومت نبود. در واقع، پسر داخل خلسه عمیقی از ناامیدی غرق شده بود و هیچ موقعیت بهتر و راه حلی برای این حالت نمیدید.
شخصی با روپوش سفید پزشکی در حالی که پروندهای حاوی اطلاعات پزشکی و نتایج آزمایشها رو به همراهش داشت به دستیارهاش اشارهای کرد که به جمع شدن اعضای تیم تحقیقات در بالاسر هایبرید گرگ منجبر شد.
هوسوک با چهرهای غم زده انتظار کارهای همیشگی رو میکشید. ماسکی روی صورتش قرار گرفت و پسر بعد از چند ثانیه تنفس کردن گاز بیهوشی این بار بیاختیار چشمهاش رو بست و داخل رویاهای تاریکش غرق شد.
کمی اون طرفتر، داخل اتاقی با دیوارهای شیشهای غوغایی جریان داشت!
محقق با عصبانیت پروندهاش رو به طرفی پرت کرد و تشر زد:
"مهم نیست چقدر آزمایش کنیم، این هایبرید به درد نخورترین موجود جهانه! اصلا برای چی لابراتور ما همچین جونوری رو پرورش داد؟! هایبرید مار؟ حتی تصورش هم احمقانهاس."
پرستار با ناراحتی نفسی عمیق کشید و سرمی تقویت کننده رو به جیمین متصل کرد و به دفاع ازش توپید:
"طوری سر این هایبرید فریاد میکشید که انگار خودش برای ویژگیهای بالینیش تصمیم میگیره و این شما نبودید که با استفاده از ژنتیک ممنوعه به وجودش آوردید!"
دستش رو به پولکهایی که چند قسمت از روی پوست جیمین رو دربر گرفته بودن کشید.
_اون شاید قدرت و توانایی خاصی نداشته باشه اما با دقت نگاه کنید، اون از گونه انسان و خزندهاس! هایبرید مار بهترین سطح مقاومت و ترمیم خود جانبه رو داره. چیزی که بقیه گونههای تراژن ندارن.
اخمی بین ابروهای محقق جا گرفت. گفت:
"مقاومت و ترمیم؟ این برای هدفی که ما داریم کافی نداریم. در حقیقت، حتی به دردمون هم نمیخوره."
_پس قراره چیکارش کنیم؟
"وقتی برای ما کاربردی نداره، پس دیگه دلیلی هم برای زنده موندنش نیست! بعد از ثبت آخرین نتایج با تزریق آمپول هوا میکشیمش."
پزشک زیرلب زمزمه کرد و مسیر نگاهش رو به اتفاقات اتاق کنارش داد. از لبخندی که به روی لبهای اعضای تیم جا داشت به سادگی متوجه شد که با اون هایبرید گرگ به نتایج خوبی رسیدن. حسادت...
این تنها حسی بود که در حال حاضر از درون وجودش شعله میکشید.
__________________
_تبریک میگم! ما پیشرفت بزرگی داشتیم. گزارشها تایید میکنن که هایبرید گرگ، دارای تراکم و بازدهی چهار برابر عضلات و همینطور به مقاومت مغز استخوان به حجم دو برابر رسیده. این یه پیشرفت بینظیره!
تیم تحقیق بدون توجه و کوچیکترین عذاب وجدان نسبت به هایبریدهایی که برای اهداف شوم و غیر انسانیشون به وجود آورده بودن مشغول خوشحالی و کف زدن شدن.
این تیم همیشه سعی در مخفی بودن داشت. به طوری که حتی اعضای تشکیل دهندهاش دارای اسم مستعار بودن. دکتر کِی مدیر مجموعه، بیشتر از هر کسی راضی به نظر میرسید. با وجود چهره ترسناکش که آثاری از سوختگی به روی پیشونی و گوشه گونهاش داشت لبخند ملیحی زد و پرسید:
"از هایبرید گربه چه اطلاعاتی در دسترس دارید؟"
سوال دکتر کی باعث نگاه نگران و خالی از آرامش دیگران شد.
پیرمرد پا به روی پا گذاشت و طعنه زد:
"جواب من این قیافههای ترسیده بود؟!"
اوضاع به همین منوال ادامه داشت تا اینکه زن مو بلوندی با اسم مستعار جِی تمام شجاعتش رو به کار گرفت. فولدر مخصوصی که مهر قرمز "فوق سری" رو به روش داشت باز کرد و همزمان با نگاه به گزارشهای ثبت شده شروع به حرف زدن کرد:
"هایبرید گربه آزمایشگاه ما با نام انسانی یونگی، دارای توانایی تکلم هست. داخل لیست قدرتهای فیزیکیش هیچ چیزی ثبت نشده! ما میتونستیم اون رو به عنوان ضعیفترین هایبرید آزمایشگاهمون بشناسیم تا اینکه یونگی به مرور زمان تواناییهای جدیدی از خودش به ما عرضه کرد."
کِی با کنجکاوی دستش رو زیر چونهاش گذاشت و خودش رو مشتاق شنیدن ادامه شرح حال نشون داد.
_اون تواناییها چه چیزی هستن؟
جِی هوا رو به زحمت داخل ریههاش برد و کلماتش رو کنار هم چید:
"چهار سال قبل زمانی که قدرت درک و پردازش مغز هر هایبرید رو مورد آزمایش قرار میدادیم، متوجه شدیم که بهره هوشی یونگی چیزی بینظیره. با خودمون گفتیم، شاید این فقط یه چیز کشف نشدهاس! پس تلاش کردیم تا از بقیه هایبریدها هم چیزی بفهمیم.
ما این بهره هوشی و ادراک رو به ساید انسانیشون نسبت میدادیم پس براشون موقعیتی شبیه به کلاس درس انسانها رو ایجاد کردیم. تنها تعداد انگشت شماری از هایبرید ها واکنشی که ما میخواستیم رو دادن. اونا جیمین هایبرید مار، هوسوک هایبرید گرگ و یونگی هایبرید گربه بودن."
دکتر اچ اطلاعات همکارش رو کامل کرد:
"پس، این چیزیه که شما انسانها وقتی حرف نمیزنید با وجودش میتونید پیامتون رو به همدیگه منتقل کنید! خوب به یاد دارم، هایبرید مار وقتی از مفهوم نوشتن با خبر شد این حرف رو زد."
_دیر یا زود برای رسیدن به اهدافمون موجودات تراژن ما باید با تمدن انسانی و تمام چیزهای مربوط بهشون آشنا میشدن. دلیل این حجم از نگرانی رو نمیفهمم!
دکتر جِی که حالا رگههایی از خشم رو در وجودش حمل میکرد با عصبانیت گفت:
"نمیتونیم بهشون اجازه پیشرفت خارج از محدوده رو بدیم! یونگی بعد از شبیه سازی کلاس درس تنها هایبریدی بود که دلش میخواست واقعا و بیشتر چیزی یاد بگیره! ما ذوق زده از اینکه به نمونهای خارق العاده دست پیدا کرده بودیم برای اولین بار به خواسته یه هایبرید تن دادیم و هر چیزی که میخواست یاد بگیره رو بهش تدریس کردیم. هایبرید گربه طوری که انگار نابغهتر از اون وجود نداره در کوتاهترین زمان ممکن همه چیز رو یاد گرفت و حالا... ما از تواناییهایی که خودمون بهش دادیم..."
جِی از شدت خشم امکان پایان دادن به جملهاش رو نداشت. بطری آبی برداشت و مشغول نوشیدن محتوای خنکش شد.
این موضوع، شاید چیز چندان جدی و با اهمیتی به نظر نمیرسید اما برای افرادی که از طریق هوش و علمشون دست به جنایت زده بودن پیدا کردن کسی بهتر از خودشون یه فاجعه به حساب میومد!
دکتر کِی پوزخندی زد و عینک مستطیل شکلش رو از روی صورتش به روی میز منتقل کرد.
_پس یونگی یه نابغهاس... و شما از این میترسید!
____________________
ساعات روز، زمانی بود که هر هایبرید توانایی بیرون رفتن از سلولش رو داشت. یونگی هم طبق عادت برای یاد دادن چیزی به اون گرگ قهوهای رنگ دفتر و خودکاری رو برداشت و به سراغ هوسوک رفت.
با دیدن شخص مورد نظرش که بدنی باندپیچی و بی حرکت داشت سرعت قدمهاش رو بیشتر کرد.
با نگرانی اسمش رو صدا زد و دستهاش رو به گونه پسر کشید. صدای یونگی برای هایبرید گرگ ملودی آرامبخش و در عین حال پرانرژی بود. چشمهاش رو به آرومی باز کرد و با دیدن کسی که از ته قلبش اون رو دوست داشت لبخند زد.
هایبرید گربه به سرعت خودش رو تو بغل هوسوک انداخت. نالید:
"باز دوباره تو رو برای آزمایش برده بودن؟ بگو ببینم؟ این بار چقدر بهت آسیب زدن؟"
پسر، شیرین خندید و موهای ابریشمی هیونگی که بخاطر جثهاش کوچکتر از خودش به نظر میرسید رو نوازش کرد.
_نه! من این دفعه هیچ آسیبی ندیدم.
دروغ میگفت! برای ارزیابی عضلات و مغز استخوانش دیشب تیکههایی کوچک از عضله و استخون پای چپش رو جدا کرده بودن. هرچند که همچین چیزی اولین بار نبود که اتفاق میافتاد ولی به اندازه دفعه اول درد رو به همراهش داشت.
یونگی مصمم از زخم عمیق و دردناکی که روی زانو هوسوک میدید دندونهای گربهای شکلش رو به هم سابید و به سمت راهرو دوید. یقه روپوش اولین محققی که دید رو گرفت و داد کشید:
"شما احمقا... با استفاده از ام آر آی و وسایل پرتو افکن هم میتونستید در مورد عضله و استخوان کسی به نتیجه برسید! هیچ معلوم هست که دارید چه غلطی میکنید؟! در حالی که هنوز زندهایم و نفس میکشیم بدنمون رو تیکه تیکه میکنید و اسمش رو هم میزارید تحقیق؟!"
یونگی حرفهای بیشتری برای گفتن داشت و دکتر کِی که از بالای راه پلهها به شکلی اتفاقی با این صحنه روبرو شده بود هم منتظر شنیدن ادامه جملاتش بود. اما وقتی یونگی توسط جیمین از مردی که با ترس نگاهش میکرد فاصله گرفت، متوقف شد و دیگه چیزی نگفت.
_ولم کن! میخوام برم حقشو کف دستش بزارم!
جیمین با قیافهای خالی از حس پلکی زد و توضیح داد:
"ولی تو... با این کار فقط جون و موقعیتی که داری رو به خطر میندازی!"
__________________
دکتر کی به سرعت خودش رو به جمعی از افراد متخصصی که میدید رسوند.
_قربان، اتفاقی افتاده؟!
پیرمرد صورت سوخته در حالی ضربان قلبش رو از گلوش حس میکرد گفت:
"اون هایبرید... یونگی! همونطور که میگفتید خارق العادهاس. کسی که روزگاری از شما درس یاد میگرفت حالا اشکالاتتون رو به رخ میکشه! همچین موجودی بیشک دو حالت رو برای ما باقی میزاره؛ یا به تیم ما میپیونده و به پیشرفتمون کمک میکنه، یا باعث نابودیمون میشه."