...

...

@fic_land7

مطمئنی حالت خوبه؟ بهتر نیست یه دکتر بریم؟_

سر تهیونگ پایین بود و قوزک پاش رو ماساژ میداد.

+نه خوبم بار اولیمون نیست که، موقع تمرین آسیب میبینیم.. اینم فقط یه پیچ خوردگی سادست. نگران نباش با یکم استراحت و یه حوله گرم درست میشه.نگرانی تو چشمای کوک موج میزد. نمیتونست ببینه فرد مهم زندگیش درد میکشه. به طرفش خم شد و بازوشو زیر بازوشو گرفت و بلندش کرد.

برای امروز کافیه بیا برگردیم خوابگاه...وقتی کوک لوازمش رو جمع می‌کرد و توی کوله پشتی میزاشت تهیونگ آروم و لنگان به سمت پنجره رفت.

+کوکییییییییی

با فریاد تهیونگ، جونگ کوک ترسیده و هراسان به سمتش اومد. تهیونگ ذوق زده و باچشمانی که از خوشحالی می‌درخشید بهش نگاه کردو به بیرون اشاره کرد و گفت:ببین داره برف میاد.

خشکش زده بود. این رفتارای بچگونه و پر از معصومیت تهیونگ باعث می‌شد هم از دستش کفری بشه هم دلش برای اون شیطنت و بازیگوشیش قنج بره.

-هی دیوونه نمگی سکته میکنم اینطوری داد میزنی؟؟

چشماشو روی هم فشار داد، لباشو جمع کردو گفت:باشه باشه فهمیدم دیگه انجام نمدم فقط بیا پیده بریم.....

-میدونی که نمیشه

لباشو غنچه کرد و سرشو کج کرد و درحالیکه چشماشو مظلوم کرده بود به کوکی نگاه کرد.

-تهیونگ!؟

+بیا بریم دیگه

-توکه نمتونی با اون پات....

+من مشکلی ندارم

نتونست بیشتر مقاومت کنه نه گفتن به تهیونگ براش سخت ترین کار دنیا بود.

تهیونگ لنگ لنگان راه می‌رفت و درد پاش بدتر میشد اما توجهی نمی‌کرد اینکه تو همچون شب قشنگی کنار زندگیش میتونست قدم برداره قلبشو نوازش می‌کرد. هرلحظه سرعتش کمتر میشد که باعث شد جونگ کوک بازوش رو بگیره و نگهش داره. کولش رو از روی دوشش برداشت و به دست تهیونگ داد،خودش هم روی زمین زانو زد.

-بپر بالا

+جونگ کوک....

-بیا دیگه

Report Page