__

__

─𝖵ᥲᥒ𝗄᥆᥆,

دوست دارم تو را وارد دنیای درون خودم کنم.

میترسم از اینکه آسیب ببینی ، چیزی که همیشه باعث ترس من هست.

اگر بخوای وارد بشی با سکوتی هراس انگیز روبه رو میشی این سکوت از تو میخواد به عقب قدم برداری .

تو میتونی اگر که بخوای درون این تاریکی و سیاهی قدم برداری ولی باید بهم قول بدی که آسیب نمیبینی .

این تاریکی پر از صندوقچه هایی هست که محکم قفل شدند، درون آن تمام احساساتی هست که پنهان کردم و سعی دارم هیچ وقت این صندوقچه ها را باز نکنم ولی اگر می‌توانستم سعی در دفن آنها میکردم ، آن وقت احساساتی مرده داشتم که دیگر وجود نداشتند و در دنیای من وجودی از آنها نبود .

و در جای جای کلمات و نوشته هام و افکارم سهمی برای خودشون نداشتن.

خوب بزار به زیباترین یا پارادوکس بخش درونم تو رو ببرم یه گالری نقاشی از خاطرات زنده که بر روی دیوار های ذهنم حک شده :

من ساعت ها اینجا غرق میشم ولی بین تمام این نقاشی های زنده تصویر لبخند های زیادی رو میبینی که این گالری رو پر کرده ،شاید چون زیباترین خاطرات برای من خاطراتیست که از لبخند زدن چند نفر به اوج زیبایی رسیده و به خاطر همین روی دیواره های این گالری،حک شدن .

قسمتی هم در انتهای دیواره های این گالری که سعی دارم همیشه مخفی بمونه جایی هست که رویای های سفیدم رو نگه میدارم یا بهتر بیان کنم خاطراتی که حقیقت ندارن .

میتونم بقیه این دنیای درون خودم رو بهت نشون ندم ؟

من مطمئنم که تو آسیب میبینی ... ،بقیه دیواره های این گالری پوشیده شدن،بهتره که اونها فقط باعث بشن روح من رو ساعت ها با هر بار دیدن زخمی و دچار انقطاعی دوباره کنن پس دوست دارم فقط رویاهای سفیدم رو ببینی چون این قسمت از دنیای درون من قسمتی هست که دوست دارم فقط از من ببینی ،رویاهای سفیدی که انتها و حقیقتی ندارند و فقط باعث آرمیدن روح من میشوند .

Report Page