☁️
Rᵉʸʰᵃⁿᵉساعدش رو روی پلکهای بهم چسبیدش گذاشته بود تا درد دو چشم مشکی رنگش رو اروم کنه . با برخورد نرم و بامزهی انگشتی به بازوی برهنه و ورزیدش دستش رو از روی چشمهاش برداشت و بین پلکهای تازه گرم شدش فاصله داد و با جسم کیوت بیبیبوی تخسش روبهرو شد . یوسانگ که با گزیدن لبش چند باری نوک انگشتش رو به بازوی سونگهوا زده بود با دیدن چشمهای نیمه بازش نفسش رو حبس کرد .
"چیزیشده؟"
سرش رو به دو طرفین تکون داد و پاسخ منفی به سوال سونگهوا داد .
"چیزی احتیاج داری؟"
یوسانگ مکثی کرد و بعد سرش رو اروم بالا پایین کرد تا حرفش رو تایید کنه ، سونگهوا بین پلکهاش بیشتر فاصله داد و پرسید .
"چی؟!"
یوسانگ لبش رو گزید و با خجالت و شرم درونش مبارزه کرد و بالاخره لب زد .
"شاید ..یه اغوش گرم !.. یا یه بوسه..یا..یه حرف دلگرم کننده مثل ...دوست دارم !"
سونگهوا بدون مکث خودش رو روی تخت عقب کشید و به پهلو سمت پسرک خوابید و دستش رو روی تخت دراز کرد .
"همشون اینجان ...منتظر تو ."
سونگهوا با دیدن ذوق یوسانگ و عجلش برای رسیدن به اغوشش لبخند گرمی به لبهاش چسبوند و بعد از لمس پیشونی بیبیبوی درون اغوشش با لبهاش ، دستهاش رو دورش حلقه کرد و بدن گرمش رو به خودش فشرد .
"من..معذرت میخوام ."
سونگهوا سرش رو داخل گودی گردن یوسانگ خزوند و پیشونیش رو به حلال گردنش چسبوند ،با صدای خماری از خواب و ارامش زمزمه کرد .
"دیگه گذشت ..فقط دیگه انقدر نگرانم نکن ..لطفا."
یوسانگ لبخندی عمیق زد و در حال کشیدن پتو روی خودشون به این فکر کرد که چقدر برای سونگهوا ارزشمند بوده که اون رو زیر بارون تو خیابون ها برای پیدا کردنش بدون سرپناهی مثل چتر حیرون کرده . این باعث میشد عشق رو با تمام وجود بپرسته و پر کشیدن پروانههای داخل دلش رو حس کنه .
"تو عادت داری شبا پتو رو از روی خودت کنار بزنی .. پس چرا برهنه خوابیدی ؟اونم وقتی چند ساعت زیر بارون بودی ؟!"
سونگهوا سرش رو از گردن پسرک بیرون اورد و تو کمترین فاصلهی ممکن از صورت یوسانگ با چشمهایی که شفافیت خودشون رو دو دستی تقدیم خماری کرده بودن به لبهای خوشفرم و قرمزش خیره شد . با نزدیک تر شدن به نقطهای که چشم هاش دوخته شده بودند بازوش رو خم کرد تا سر یوسانگ جلو بیاد و لبهاشون بهم بچسبه . یوسانگ بعد از دیدن پلکهای بستهی سونگهوا چشمهای خودش رو بست و به ارومی تو بازی لبهاشون شرکت کرد . سونگوا بعد از مک عمیقی از لبپایین یوسانگ به اجبار از روی کمبود اکسیژن جدا شد و بوسهرو شکست .
"من فقط ..روی گرمای تو ..حساب کردم ."