...

...

Gisha

جونکوک چمدون به دست به سمت در خونه رفت ولی با گرفته شدن دستش توسط نامجون ایستاد 

_یعنی بخشیدن من انقدر کار سختیه؟؟من که بهت گفتم از کارم ناراحت هستم و پشیمون 

کوک با چشم های گریون به طرفش برگشت و درحالی که با مشت به سینه ی نامجون میکوبید گفت 

+تو‌همیشه ناراحتی،هرغلطی که دلت میخواد میکنی بعدش فقط میگی ناراحتی.وقتی من بخاطر تو بچه ام رو از دست دادم اون موقع ام فقط گفتی ناراحتی .دردت چیه؟ قصد داری منو بکشی؟ 

نامجون سرش رو پایین انداخته بودو با چشم های بسته و هق هق اشک میریخت روی زانوهاش روی زمین افتاد 

_من،من اون روز واقعا عصبی بودم ،بارها و بارها ازت معذرت خواهی کردم اون فقط بچه ی تو نبود بچه ی من هم بود 

Flash back ...

_حرفمو باور کن ،اون یکی از دوست های دانشگاه امه چرا باور نمیکنی؟

نامجون دستش رو به دیوار کوبیدو با داد بلندی به سمت کوک هجوم بردو گفت 

+پس اگر اینطوره چرا برات کادو آورده؟چرا اومده بود خونمون ؟تو داری به من خیانت میکنی درست نمیگم ؟ 

کوک واقعا ناامید شد .از آخرین شانسی که به نامجون داده بود .دیگه دوست نداشت اون بحث مزخرف رو ادامه بده و خواست از اتاق بیرون بره که نامجون مانعش شد 

+چرا داری فرار میکنی؟ معلومه داری چیزی رو‌مخفی میکنی .درست متوجه شدم تو به من خیانت میکنی 

و بعد از تموم شدن حرفش سیلی به‌گوش کوک زد که باعث از دست دادن تعادلش شد ...

اونروز بود که کوک بچه ی اول خودش رو از دست داد ،اون هم بخاطر شک بی مورد و احمقانه ی دوست پسرش .

Now... 

کوک حالت مصممی به‌خودش گرفت و اشک هاش رو پاک کرد دسته ی چمدونی که توی دستش بود رو سفت تر گرفت و چند قدمی از نامجون دور شد 

+من بارها بعد اون روز لعنتی بهت فرصت دادم ولی تو هر بار ناامیدم کردی حالاهم دلم‌نمیخواد بیشتر از این اینجا بمونم.

و بعد از تموم شدن حرفش به سمت در رفت که با جمله ی نامجون سرجاش میخکوب شد 

_اگر الان از اون در بری بیرون کاری میکنم که عذاب از دست دادن من رو هم به دوش بکشی...


Report Page