🄼🄰🄷🄼🄾🄾🄳
یادداشت پیش رو به قلم جولیان فریدلند به مرزهای فلسفه با علم و هنر و ادبیات می پردازد
اغلب افراد به فلسفه به عنوان رشته ای بسیار انتزاعی با ارتباط بسیار کمی با واقعیت عینی نگاه میکنند. با این حال فلسفه به شکلی اساسی با هنر، ادبیات یا دین تفاوت دارد.
فلسفه تقریبا در ۹۸% از تاریخ تفکر غرب مادر تمام علوم محسوب میشد و اغلب زمینه های تحقیقی که تا به امروز موجود هستند را بوجود آورد. به همین دلیل است که بالاترین مدرک تحصیلی در دانشگاه PhD نامیده میشود، این واژه به معنای دکترای فلسفه است. در عین حال، ما در زمانی زندگی میکنیم که بسیاری از افراد دیگر مطمئن نیستند سود یا زیان فلسفه چیست.
اغلب افراد به فلسفه به عنوان رشته ای بسیار انتزاعی با ارتباط بسیار کمی با واقعیت عینی نگاه میکنند – رشته ای که بیشتر شبیه به هنر، ادبیات یا دین است. همه این رشته ها سخنان زیادی درباره واقعیت دارند. ولی فرض غالب این است که هیچ کدام از این سخنان تا زمانی که به لحاظ علمی ثابت نشوند دانش به حساب نمی آیند.
با این حال فلسفه به شکلی اساسی با هنر، ادبیات یا دین تفاوت دارد، همانطور که معنای واژه فلسفه «خِرَددوستی» است دلالت بر میزان قابل توجهی از دانش عینی دارد. این دانش باید به روش خودش حاصل شود، در غیر این صورت صرفا شاخه دیگری از علم خواهدبود.
دانش عینی ای که فلسفه میتواند به ارمغان بیاورد ولی نمی توان از طریق علم به آن رسید، چیست؟ این پرسشی است که به شکل فزاینده ای – حتی بین فیلسوف ها – با پاسخ جسورانه «هیچ» مواجه میشود. چرا که بسیاری از فیلسوف ها در هماهنگی با تعصب های عصر ما به این باور رسیدهاند که تنها علم پتانسیل حل معماهای فلسفی ماندگاری مانند ماهیت حقیقت، زندگی، ذهن، معنا، عدالت، خیر و زیبایی را دارد.
از این رو بسیاری از فیلسوفهای معاصر تمایل کامل دارند خودشان را به عنوان دربان یا خدمه فکری پیشرفت علمی عرضه کنند. تحقیق های آنها عمدتا به عنوان جلودار کشفیات علمی بهکار میرود وبهمثابه داروی آرام بخشی است که پیگیری این کشفیات را برای عامه مردم ملموستر و دلپذیرتر میکند. به عنوان مثال اخیرا فیلسوفی به نام اس ام لائو عنوان کرده است که ما خودمان به شکل داوطلبانه شروع به مهندسی زیستی خود کنیم تا تاثیرات کربن خود را کاهش داده و بدین وسیله فضیلتمندتر شویم.
پروفسور کالین مک گین نیز در یکی از نوشته های اخیر خود عنوان کرده است که آنقدر از بی احترامی و سوتفاهم نسبت به فلسفه خسته شده است که از دیگر فیلسوف ها خواسته است خودشان را «دانشمندان اونتیک» بنامند.
از نظر مک گین نام علم آنقدر وسیع است که بتواند فلسفه را نیز شامل شود، چرا که فرهنگ لغات نیز علم را به عنوان «هر مجموعهای از دانش در هر موضوعی که بهصورت نظاممند سازمان یافته است» تعریف میکند. ولی این تعریف آنقدر مبهم است که سردرگمی رایج در مورد اینکه علم واقعا چیست را آشکار می کند و یادآوری مک گین که ریشه علم از واژه لاتین“scientia” به معنای دانش می آید، صرفا ما را گیج تر میکند. چرا که طبق این تعریف هر رشته آکادمیکی را میتوان علم نامید.
«مطالعات ادبی» به «علوم ادبی» تبدیل می شود – و نام جدید آن قابل احترامترش میکند. «هنرهای زیبا» به «علوم زیبایی شناسی» تبدیل میشود – این تغییر قطعا باعث خواهد شد والدین بیشتری فرزندانشان را به تحصیل هنر تشویق کنند. حال که دستمان گرم شده است، بگذارید لیسانس علوم انسانی را با لیسانس علوم طبیعی جایگزین کنیم. (حتی نسبت به خاطرنشان کردن این گزینه ها ابا دارم چرا که ممکن است روسای مشهور دانشکدهها ایدهای بگیرند).
نویسندهها و هنرمندان به طریق اولی با هیچ شکلی از علم سر و کار ندارند، چرا که رشته های آنها بیشتر با استانداردهای ذهنی و کیفی سر و کار دارد تا استانداردهای کمی و عینی. البته این بدان معنی نیست که تنها علم میتواند دانش عینی و کمی به بار بیاورد. فلسفه نیز می تواند.
فرهنگ عقلانی علمگرایی مانع از فهم خود علم میشود. علاوه بر این، گونههای جایگزین دانش – که به طور عمده فلسفی هستند – را تحت الشعاع قرار می دهد؛ گونههایی که عملا میتوانند یقین بیشری از دانش علمی برای ما به ارمغان بیاورند. در حالی که علم و فلسفه گاهی همپوشانی هایی دارند ولی دو رویکرد اساسا متفاوت به ادراک هستند. بنابراین فیلسوفها نباید در گمگشتگی مفهومی که همه انواع دانش را ذیل علم قرار میدهد، بدمند. بلکه باید بر این واقعیت تاکید کنیم که بسیاری از رشتههایی که ما به عنوان علم در نظر میگیریم دست کم همان اندازه که علمی هستند فلسفی هم هستند – اگر بیشتر فلسفی نباشند.به عنوان مثال ریاضی، فیزیک نظری، روانشناسی و اقتصاد را در نظر بگیرید. اینها رشتههایی عمدتا مفهومی-عقلانی هستند. به عبارتی این رشته ها به شکل عمده به مشاهدات تجربی وابسته نیستند. چرا که برخلاف علم، میتوانید در حالی که با چشمان بسته بروی مبل خود نشسته اید به آنها بپردازید.
آیا این بدان معناست که این رشته ها دانش عینی به دست نمیدهند؟ صراحتا باید گفت که این سوال بیمعنی است. حقیقتا اگر یافتهای از این رشتهها به عنوان دانش اصیل به حساب بیاید، ممکن است در واقع دیرپاتر باشد. چرا که برخلاف مشاهدات تجربی، که ممکن است اشتباه یا ناقص باشند، یافته های فلسفی اصولا به اصول منطقی و عقلانی وابسته هستند. به همین شکل، در حالی که علم یافتههای خود را هر روز به وسیله آزمون و خطا تغییر میدهد و به روز میکند، استنتاجهای منطقی همیشه صادق هستند. به همین دلیل است که اینشتین با غرور تلاشهای تجربی برای تایید نظریه نسبیت خاص خود را «ریزه کاری» مینامید.
سپتامبر گذشته، نیویورک تایمز گزارش کرد که دانشمندان سازمان اروپایی پژوهشهای هسته ای (سرن) بر این باورند که به لحاظ تجربی نظریه اینشتین مبنی بر اینکه هیچ چیزی نمیتواند سریع تر از سرعت نور حرکت کند را رد کردهاند، ولی متوجه شدند که در آزمایش بعدی که یک ماه بعد انجام شد نتوانستهاند یافتههای خود را بازتولید کنند. این چنین نابهنجاریهای تجربی سردرگم کننده هستند. ولی همانطور که سرجیو برتولوچی مدیر پژوهشی سرن به زبانی ساده گفت «ساز و کار علم همین است».