~~~
بکهیون لبخند محوی زد و خودکارش رو برداشت ، دفترش ـو باز کرد و تو صفحه ی اول شروع به نوشتن کرد.
•••
آه خب نمیدونم چطوری شروع کنم ، اگه الان اینجا بودی ازم میپرسیدی داری چیکار میکنی توله؟ منم در جوابت فقط میخندیدم و تا کارم تموم نشده اجازه نمیدادم به دفترم نگاه کنی
بعد از اون نوشته هامو با دقت میخوندیـو با ذوق درحالی که گوشای بزرگت بخاطر لبخندات عقب رفتن بغلم میکردی و میگفتی که واقعا عاشق این نوشته هایی.
بکهیون اروو خندید و به نوشتن ادامه داد.
ازت میخوام این نوشتهرم مثل بقیشون با دقت بخونی ، پیشم نیستی ولی این حتما به دستت میرسه؛
پارک چانیول ، دوستپسر قد بلند من
پسری که با چشمای بزرگش بهم خیره میشد ، گاهی خجالتی میشد و با خندههاش باعث میشد تا ساعت ها صداش توی گوشم بپیچه
من زندگی خوبی نداشتم ، همه چیزو برات تعریف کردم
از وقتی که یادم میومد ، من سختیای زیادی کشیدم
از وقتی بچه بودم تا یک سال پیش
بعدش ، تو اومدی ، من هرگز فکر نمیکردم کسی پیدا بشه که بتونه دوباره لبخند های واقعی رو مهمون لبام کنه
میدونی ، تو باعث خیلی چیزا شدی ، روز اولی که دیدمت
تو باعث شدی خودکشی نکنم یولِ من.
گذشت ، پر از خاطرات قشنگ با تو ، همشون مثل پاداش برای گذروندن اون تایمای سخت زندگیم بود
ولی خب ، من هیچوقت قرار نیست خوشبختی ابدیای داشته باشم نه؟
خیلی یهویی ، بدون هیچ حرفی ، ترکم کردی
بعد از اون حتی با رفتارام باعث شدم چندتا دوستی که به سختی تونسته بودم پیدا کنم هم دیگه پیشم نیان ، خودم اینو خواستم
بعد از اینکه رفتی ، جواب تلفنامو ندادی ، پیامام ، هیچکدوم
شمارت رو عوض نکرده بودی ، یک هفته بعدش عکست رو با دوست دخترت پست کردی
انکار نمیکنم دختر زیباییه ، موهای بلندش ، و شکم برامدش که خبر از یه چانیول کوچولو میده
زندگیای که شایسته توـه ، زندگیای که من نمیتونستم هیچوقت بهت هدیه بدم
پارک چانیول ، بابت تمام این یک سال که منو تحمل کردی ، باعث شدی خاطرات خوبیم قبل مرگم داشته باشم
برای همشون ازت ممنونم ، احتمالا وقتی این دفترو پیدا کنی دو روز یا بیشتر از مرگم گذشته ، ولی مهم نیست
من فقط باید ازت تشکر میکردم ، من تمام تلاشمو کردم که برات بهترین باشم
متاسفم برای یک سالی که روزای بدی رو پیشم گذروندی
حالا امروز ، به جبران روزی که دیدمت و خودمو نکشتم ، به زندگیم پایان میدم
وقتی که دیگه نیستی ، وقتی دیگه دلیلی برای زندگی نیست
دوسِت دارم ، پسرِ قد بلندِ من!
قطره اشکی از چشم بکهیون پایین صفحه افتاد و بکهیون گونه خیسش رو لمس کرد ، حتی نفهمید بین نوشتن گریه کرده
دفترش رو بست و همونجا روی میز گذاشت ، به صندلی تکیه داد و به قرص ـای رو میز نگاه کرد
با چشمای اشکیش لبخند کوچیکی زد و به ساعت نگاه کرد ، تو دلش از سهون و لوهان که سعی کردن پیشش بمونن تشکر کرد ، البته که برای اونا نامه های جدا فرستاده بود
قرص هارو برداشت و با کمی اب پایین فرستاد ، گوشه چشمشرو جمع کرد و نفسشو بیرون فرستاد.
- خداحافظ چانیول.