.

.

.

تصمیم گرفتی بودی به خودت استراحت بدی و آخر هفته به مدت چند روز بری مسافرت، کوله پشتیتو رو دوشت انداختی و ساکتو تو دستت گرفتی، وارد فرودگاه شدی بعد از اینکه کارای پروازت انجام دادی، موقع سوار هواپیما شدن، چندین بار شماره صندلیتو چک کردی تا مشکلی پیش نیاد، سر جات نشستی و هواپیما بعد چندین دقیقه از زمین بلند شد، وسطای راه بود که به دسشویی نیاز پیدا کردی، به سمت جلو هواپیما رفتی تا از دسشویی استفاده کنی، بعد اتمام کارت، خواستی برگردی سر جات اما بجای اینکه سمت چپ بری رفتی سمت راست، هرچی میرفتی فضا خلوته خلوت بود رسما هیچ کس نبود، خواستی برگردی که صدایی تورو متوقف کرد: کسی که با پای خودش تو منطقه من بیاد دیگه حق بیرون رفتن نداره...

ترسیدی و برگشتی و پشت سرتو نگاه کردی، خدای من یونگجه بود..

و تو اشتباهن وارد قسمت فرست کلس شده بودی، تعظیم کردی و کلی معذرت خواهی کردی :من.. من واقعا شرمندم من اشتباه.. چیزه، اه خدایا، ببخشید..


یونگجه پوزخندی زدو ایستاد و اومد سمتت :که تنهایی.. اشتباهی وارد اینجا شدی هوم؟

سرتو تند تند تکون دادی، یونگجه انگشتشو رو صورتت کشید : خدای من تو خیلی خوشگلی، اونقدر خوبی که دلم میخواد همینجا مال خودم کنمت، فاک بهش، از این به بعد تو مال منی

لرزیدی : چی؟

یونگجه خندید : چی؟ هنوز نفهمیدی کوچولو؟ تو با پای خودت اومدی اینجا و من ازت خوشم اومده، پس تو الان مال منی و اموال من مطعلق به منن پس حق ندارن از اینجا خارج بشن هوم؟


پوزخندی زدی: گمشو بابا فکر کردی کی هس..

یونگجه محکم کوبیدت به دیواره هواپیما و خشن و محکم بوسیدت جوری که لبت خون اومد : فکر کنم جور دیگه ای باید حالیت کنم؟ یا شایدم اینجوری؟

یونگجه انگشتاشو از رو گردنت تا روی یقه کتت کشید و یقتو محکم گرفتو کتتو از تنت در آورد..

Report Page