;]

;]

هریتم!

[🍉وانشات از شیپ آشن و سلنوفیل 🌱]

نویسنده : <الی>🍃ارسالی

با هول از خواب پریدم لبخندی روی لب هام نقش بست یادم اومد بالاخره یادم اومد چهرش و آشن عزیزم میام پیشت همین الان اشک تو چشام جمع شدم لئو رفیق نامرد من چطور تونستی این کارو با من بکنی 

فک نکنم دیگ هیچ وقت بتونم ببخشمت 

نگاهی به پنجره بزرگ اتاقم انداختم 

من هیچ امیدی برای موندن تو این دنیا ندارم. ن پدر ن مادر. آدمای خوبی بودن اما چند سال پیش توی تصادف مردن 

بلند شدم از تَه قلبم احساس خوشحالی میکردم پنجره رو باز کردم 

به پایین نگاه کردم لبخندی زدم دستامو از هم باز کردم قدم بعدی رو برداشتم تو هوا معلق شدم

احساس پرواز رد شدن باد لا ب لای موهام

با درد شدید چشمامو باز کردم

در اتاقم بودم با تعجب به اتاق نگاه میکردم

به سمت پنجره رفتم جمعیت زیادی پایین جمع شده بودن صدای آمبولانس صدای هیاهو نشون از اتفاق بدی میداد 

بیشتر دقت کردم تبسم آرومی روی لب هام نشست. اونا دور جنازه اش و لاش من جمع شده بودن 

با صدای آروم چندتا بچه میومد ک ب طور عجیب و ترسناک اما جذابی آواز کره ایی میخوندن به منبع صدا نگا کردم

اینه قدی توی اتاقم عجیب منو ب سمت خدش می‌کشید با هر قدمی ک برمی‌داشتم صدای آواز بیشتر می‌شد

دستمو ب سطح اینه کشیدم دستم انگار در حجم زیادی از آب گم شد

کم کم واردش شدم

انگار که به اعماق دریا افتادم به سمت بالا شنا کردم هرچقدر ک به سطح آب نزدیک تر میشدم بیشتر تغییر میکردم موهام چهره ام لباس هام

از آب بیرون اومدم نفس نفس زدنام دست خودم نبود

بلند شدم احساس قدرت عجیبی میکردم انگار که قادرم ب همه دنیا حکومت کنم

احساسش میکردم اشن رو احساس می‌کردم تکه چوبی از کنار رود خونه چیدم 

چشمامو بستم سعی کردم جاشو پیدا کنم

یک انباری نمور وسطش که یه نفر نشسته بود دور کمرش حلقه بزرگ فلزی بود ک ازش زنجیر های خیلی بزرگ به سقف وصل بود دستاش با زنجیر های محکمی از پشت بسته شده بود

سعی کردم اون آدمو ببینم گوش هاش موهای بلندش خدش بود آشن. آشن عزیزه من

احساس می‌کرد از خشم نمی‌تواند حتی به کوچیک ترین جانداری ک مسبب این حال معشوقش است رحم کند چشمانی ک به رنگ خون در آمدند تکه چوب در دستش به فلوتی سیاه از خشم کینه تبدیل شد 

به سرعت خدش را بالای قلعه دو رگه ها ظاهر کرد 

فلوتش را بین لب هایش گرفت مرگ بار ترین نوای کل عالم را نواخت 

تمامی دشت های سرزمین آتش گرفت

کل ابر های عالم بر پیچیدند صدای خشمشان کل کلاویزورا (سرزمین دو رگه ها) در بر گرفت رعد برق های مرگ آسایی ک بر تن جان کلاویزورا می‌نشست صدای جیغ ارواح شیطانی دور تا دور قلعه را فرا گرفت

باد آب آتش خاک سیل اذرش ها در اختیارش بودند

فلوت را از لب هایش فاصله داد نفسی گرفت لب هایش را روی فلوت کوبید گذاشت صدای فریاد کینه اش خشمش کل جهان را ویران کند

سنگ های قلعه یکی پس از دیگری از میپاشیدن

سرباز هایی ک با هراس فریاد کشان فرار می‌کردند

اما سلنوفیل کاری با آنها نداشت پایین آمد با تمانینه قدم بر می‌داشت حاله ایی از نفرت ک دورش را گرفته بود از برخورد نیرو های ضعیف ناچیز سربازان جلو گیری می‌کرد

نیشخندی گوشه لبش نشست

میخواست آن پادشاه ظالم را به بدترین شکل ممکن نابود کند

هیچ کس جلو دارش نبود و حاکم دو رگه ها با ترس و دلهره ایی ک به جانش افتاده بود دنبال راه فرار می‌گشت

از یک سو شخصیت پر غرورش میگف ک با ایستد و شجاعانه بجنگد از یک سو جانش را بیشتر از یک غرور احمقانه دوست داشت

با صدای محکم قدم های شخصی به عقب برگشت

تن بدنش میلرزیر از چهره مقابلش خشم نفرت شعله می‌کشید حاله های سیاهی ک دو تا دورش را فرا گرفته بودند قلبش را از حرکت وا می‌داشت

فلوتش را بالا برد کف دستش کوبید درحالی ک این کار را تکرار می‌کرد 

 با صدایی رسا ک تمسخر را فریاد می‌زد کلمات را به صورت شاه کوبید

_خب خب خب پس ی نفر جرعت کرده ک به معشوقه من نزدیک بشه اون رو زندانی کنه و امـا بد تر از همه به اون نزدیک شه و بخاد جسمی ک مهره من بهش خورده رو تسخیر کنه؟

خنده بلندی سر داد خنده ایی ک صدایش از هر ناله روح زخم خورده ایی شیطانی تر بود

سرش را کج کرد

_عا راستی بهت گفتم ک قراره به بدترین شکل ممکن نابودت کنم؟

قیافه ترسیده شاه را بر انداز کرد با پوزخندی ترسناک گفت

_خب اشکالی نداره چون الان گفتم

+ت... تو چطور جرعت میکنی با پادشاه این سرزمین اینطوری برخورد کنی؟ تو را ب دست سربازانم میدم دیگ هیچ وقت هیچ اثری از تو در عالم نخواهد ماند

سلنوفیل نیشخندش را بزرگ. تر کرد گفت

_واقعا؟ باشه هر کاری ک تونستی بکنی بکن

شاه ترسید اما اینجا جای ترسیدن نبود تمام قدرتش را جمع کرد

سلنوفیل زیر لب با لحن ترسناکی تمام شیاطین را فرا می‌خواند 

نا گهان سرش را بالا آورد با فریاد بلندی همه شیاطین ها اهریمن ها را فرا خواند آب خاک آتش باران و ساعقه را به سمت شاه پرتاب کرد شاه همه نیروهایش را ب سمت سلنوفیل نشانه رفت 

قدرتش هر لحظه بیشتر ب عقب رانده میشد تا وقتی که روه های اهریمنین دور تا دورش را فرا گرفتند

سلنوفیل با صدای بلندی کلمات را پشت سر هم ردیف می‌کرد و وجود شاه هر لحظه کم رنگ تر میشد

درد ن تنها ب شاه بلکه به سلنوفیل هم منتقل میشد با آخرین نوای جانش فریادی کشید وجود شاه از هم پاشید گل برگ های خونی با سرعت کمی رقصان روی زمین نشستند

نفس نفس میزد

اشن از صدا های اطرافش سردرگم شده بود اما کم جان تر از آنی بود ک بخواد به آن صداهای مرگ بار اهمیتی بدهد

در انبار با صدای بلندی باز شد

سلنوفیل با سرعت به سمت آشن دوید دستش را روی زنجیر ها گذاشت با یک حرکت آنها را از هم گسیخت جسم کم جان آشن را در آغوش گرفت آرام روی زمین نشست ب صدای ناله های ضعیف آشن گوش سپرد

سرش را کنار گوش معشوقش برد با دلتنگی زمزمه کرد

_جانم عمر سلنوفیل جانم گرگ کوچولوی عزیزم اذیتت کردن؟ انتقامتو از همشون گرفتم

صدای جیغ های اهریمن ها اعصابش را به هم ریخته بود چشمانش را بست کمتر از چند ثانیه تمام خرابی هارا تبدیل ب دشتی سر سبز تبدیل کرد 

آشن با دلتنگی سرش را در سینه سلنوفیل فشرد

حالا نوبت مرهم شدن یاد بود دستش را پشت سرش گذاشت لب هایش را روی لب های آشن کوبید

در گیری بین لب ها زبانشان از سر گرفته شد با هر مکی ک ب لب های خوش طعم آشن میزد زخمی از او درمان میشد

با حس کمبود هوا از هم جدا شدند

آشن با بغض سلنوفیل را در آغوش گرفت با اشک زمزمه کرد

دلم برات خیلی تنگ شده بود تو کجا بودی

_ تو از من دور شدی من رو ترک کردی من نمیخواستم ازت دور شم اما مجبور شدم

ببخش من رو ببخش که باعث شدم انقدر عذاب بکشی

مهم نیست دیگ مهم نیست. مهم اینه ک تو الان پیشمی مهم اینه ک دارمت

سلنوفیل بوسه بر روی موهای آشن نشاند زمزمه کرد

_دیگه هیچ وقت تنهات نمیزارم


Report Page