⒟⒠⒮⒯⒤⒩⒴

⒟⒠⒮⒯⒤⒩⒴

Karo ( @btstimes )
HopeKook



بادبزنش رو تکون داد و درخت‌ها به سمتی کج شدند.


برخی شکستند و برخی‌ها ترک برداشتن.


عاقبت عصبانی کردن سلطان بادها همینه.


جنگ عظیم و بزرگی که با سلطان خاک‌ها درست کرده بود باعث شده بود هوا رو گرد و خاک عظیمی در بر بگیره.


خرابی های زیادی به بار اومده بود.


اما هیچ کس به سمت قلمروی خودش عقب نشینی نمی‌کرد. هر دو تا حداکثر توانشون باهم مبارزه میکردن.


سلطان باد، عصبانی تر از چیزی بود که کوکی فکر میکرد.


اشتباه غیر عمد دخترش، باعث شده بود تا درگیری‌ای به وجود بیاد که قلمروهای دیگر هم برای محافظت از سرزمینشون اعلام خطر کنن.


طی یه حرکت خیلی قافلگیرانه، کوکی، سلطان خاک، مقداری زیاد و عظیمی از سطح زمین رو به هوا فرستاد و با احاطه کردن هوسوک، سلطان باد، اونو از هوا به زمین نشوند و خلج سلاحش کرد.


بادبزنش رو به کناری انداخت و جوری که آسیبی نبینه روی بدنش نشست.


- محض رضای خدا. انقدر خودخواه نباش و به حرفم گوش بده.


هوسوک که از صدای بلند و لحن ملتمسانه کوکی متعجب شده بود، سکوت کرد و به چشماش خیره شد.


- اتفاقی که افتاد کاملا غیرعمد بود. اینکه من باهات درگیر شدم بخاطر دخترمه. اون اشتباه کرد و من نمیتونستم دست رو دست بزارم تا به دست تو کشته بشه. میفهمی چقدر یه پدر می‌تونه رو فرزندش حساس باشه و برای نجات جونش هر کاری بکنه؟ خواهش میکنم . قبل از اینکه آسیب جدی‌ای به خودمون و قلمروهای دیگه بزنیم تمومش کنیم ...


+ دیگه هیچ وقت ... هیچ وقت اینکارو نکن!


کوکی اخماش رو باز کرد و با تعجب به هوسوک خیره شد.


+ دیگه هیچ‌وقت اینجوری یه مبارزه رو تموم نکن. پاش وایسا و بِبَر. بدون اینکه به باخت فکر کنی.


- الان ... منظورت از این حرفا چیه؟


+ یعنی اینکه از روم بلند شو تا با دست خالی به گردباد تبدیلت نکردم.


کوکی از شوخی هوسوک خندش گرفته بود. اما بروز نداد و از روش بلند شد.


- همه چیز تمومه؟


+ به شرطی!


- شرط؟


+ اره.


- چه شرطی؟


هوسوک لبخند خبیثی زد و به جونگ کوک نزدیک شد. خبر داشت که با خیانت همسرش ازش جدا شد و خودش دخترش رو بزرگ کرد. پس کاری رو که خیلی وقت بود که میخواست انجام بده اما بخاطر جایگاهش و وجه خودخواهش نتونسته بود رو انجام داد.


+ برای من باش!

Report Page