💫💫💫

💫

✨پارت_196✨

هنوز خیلی از خوابیدنمون نگذشته بود که پسرا با کلی سروصدا برگشتن،کلافه داد کشیدم ساکت باشنو پتورو تا سرم کشیدم بالا که تقه ای به در اتاق خورد.

علی_خانما،صبحانه حاضره بیاید دورهم باشیم.

فرشته_من بیدارشدم امیرعلی،الان میام.

علی_تارارم بیدار کن بی زحمت.

پتورو از سرم کشیدمو چپ چپ نگاهی به جفتشون انداختم.

فرشته_صبح بخیر تاراجونم.

پشت چشمی براش نازک کردمو دستمو به چشمای خستم کشیدم،فکر کنم با زوج فرشته و علی حسابی قراره کلاهمون بره توهم،اخه دونفر چطور میتونن انقدر نوشابه برای هم باز میکنن.

فرشته_تاراجونی من میرم،شمام زود بیاید.

+باشه باشه برو.

پریسا_صبرکن فرشته،منم باهات میام.

دوتایی باهم از اتاق رفتن بیرون که کش و قوسی به خودم دادمو به سمت اوا پیچیدم.

اوا_فکر کنم عاشق علی شده.

+فکرنکن،مطمئن باش.

اوا_حالا چرا انقدر پاچه خواری تورو میکنه؟؟

+ناسلامتی من فامیل دامادم،بعدشم باید من بله رو بدم تا علی بله بده.

اوا_چه باحال،افرین حال کردم باهات.

_پاشید ببینم،شمادوتا تنبل که خوابید.

خندیدمو دقیقا همون ادایی که فرشته دراوردو دراوردم.

+اوه سلام صبح بخیر امیرجون،من بیدارم الان میام.

اوا پقی زد زیر خنده و امیر که درجریان ماجرا نبود گیج نگامون کرد.

اوا_خدانکشتت تارا،پاشو پاشو مام بریم که بوی کله پاچه داره محوم میکنه.

چندش نگاش کردمو با حالت بالااوردن گفتم

+منم داره نابود میکنه.

اوا سریع از اتاق زد بیرون که به امیر نگاه کردم

+من چی بخورم پس؟؟

_برای تو نیمرو درست میکنم هوم؟؟دوست داری؟

+اوهوم،پس برم دست و رومو بشورم.

یه سر به سرویس زدمو یکم به خودم رسیدم حسابی هپلی شده بودم،لباسامو عوض کردمو،رفتم حیاط،همگی دور میز روی تراس حیاط نشسته بودن،جز امیر که اون گوشه درحال غرزدنو خورد کردن گوجه بود‌،صبح بخیری گفتمو کنار اوا نشستم.

_ارسلان پاشو تخم مرغارو بیار.

ارسی_داداش ول کن نیمرورو پاشو بیا کسی نیمرو نمیخوره که.

_تو بیار چیکار داری شاید یکی کله پاچه دوست نداشته باشه.

ارسی_نه نه،همه دوست دارن،مگه نه؟؟

فرشته_من زیاد دوست ندارم ولی میخورم.

اوا_منم که عاشقشم اختیار دارید.

پری_منم همچین بدم نمیاد.

ارسی_دیدی داداش همه دوست دارن،ولی خب اگه یه شخص مخصوصی دوست نداره که تو میخوای برای اون نیمرو بپزی اون بحثش جداست.

لیمورو از رو میز برداشتمو پرت کردم سمتش

+پاشو ببینم اینا وظیفه ی توعه ها برای من نیمرو درست کنی،حالا که امیرداره زحمت میشکه زبونتم درازه

اوا_وای تارا چه جوری دلت میاد بزنیش،ببین چقدر گناه داره

ارسلان به مسخره صورتشو ناراحت کردو دست اوارو گرفت

ارسی_میبینی چقدر ظلم‌میکنه بهم

اوا محکم زد تو دستشو با اخم گفت

اوا_پاشو تخم مرغاتو بیار،پرروام نشو،احساس صمیمیت نکن

علی_ای بابا این ارسلان بیچاره رو کم اذیت کنید.

_پاشو ارسی،گوجه هام سوخت

ارسلان همونجوری که غرغر میکرد رفت داخل،همگی بهش خندیدیم که امیر گفت

_ناهارو میریم بیرون،بعد از صبحونه زود اماده شید

فرشته_کجا قراره بریم؟؟وای چندتا رستوران اینجا میشناسم غذاهاش عالیه

اوا_وا اومدیم شمال که بریم رستوران؟؟مگه خُلیم؟

پریسا_وا قراره چیکار کنیم پس،بجز رستوران جای دیگم هست که بریم؟

اوا_منکه میگم بریم ساحل

+نه بنظرم شب بریم ساحل،الان بریم جنگل،البته ابشارم میتونیم بریم،هوم؟

اوا_موافقم خیلی خوبه

پریسا_اه جنگل اصلا خوب نیست،بی کلاسیه

متعجب نگاش کردم و بلافاصله پشت چشمی براش نازک کردم

اوا_ببخشید،جنگل کجاش بی کلاسیه؟

پریسا_بریم جنگل قراره کجا بشینیم رو زمین،یا قراره چی بخوریم،بالاخره باید یه چیزی از رستوران سفارش بدیم دیگه

ارسی_نه جوج گرفتیم،میخوام یه کباب عالی بدم بهتون

+اخ جون من عاشق جوجم،میمیرم براش،زعفرونیه دیگه؟

امیرتخم مرغو جلوم گذاشتو گفت

_زعفرونیه،زعفرونی

پریسا_وای من اصلا اینجوری دوست ندارم

اوا نگاه چپی بهش انداختو با دهن کجی گفت

اوا_دوست نداری نیا

پری_مجبور نبودم نمیومدم

اوا_مجبوریتی وجود نداره میتونی همین الان برگردی

_ساکت شید،با جفتتونم هستم

امیر جدی اینو گفتو با اخم نگاشون کرد،پسرم انقدر باجذبه بود که سریع ساکت شدن،پریسا با اخم گوشیشو برداشتو بلند شد رفت داخل

فرشته بلند شد که امیر جدی گفت

_خودش رفته،خودش برمیگرده کسی دنبالش نمیره

فرشته_اووم امیر میخوام یه تلفن ضروری دارم،باید به یکی زنگ بزنم ببخشید

ببخشیدی گفتو رفت داخل،یه لقمه بزرگ تو دهنم گذاشتمو گفتم

+گفتما،اصلا از این دختره خوشم نمیاد،چشمم از همون اولم چشمم نگرفتتش.

همشون متعجب نگام کردن که شونه ای بالا انداختمو.

+والا بخدا.

ارسی_تخم مرغتو بخور خواهری تو خیلی خودتو درگیر اینچیزا نکن

💫

💫💫@enteqam_az_eshq

💫💫💫

#این_کانال_ثبت_شده_و_هر_گونه_کپی_برداری_پیگرد_قانونی_دارد

ღ.ιεγια.ღبه قلم