🍓🍓

🍓🍓

Hana

با حس خیسی صورتم از خواب بیدار شدم.همین که چشمامو باز کردم با آ.ت روبه رو شدم .یه تیکه یخ تودستش بود و با یه لبخند بزرگ بالای سرم ایستاده بود.خیسی صورتم هم بخاطر همین بود.همین که بلند شدم دوید رفت توپذیرایی .چرا اینطوری کرد؟اما بنظر می‌رسید سرخ شده.بلند شدمو دنبالش رفتم.میخواستم از اتاق برم بیرون که صدای آروم حرف زدنشو شنیدم

_:یعنی ددی دوباره خوابید؟؟اه ددی منم خیلی تنبل شده این روزا 

هه به من گفت تنبل؟از رو رفتارش معلوم بود که دلش بازی میخواد خب بنظرم بد نیست یکم با آ.ت کوچولو وقت بگذرونم و یکم باهاش بازی کنم البته به سبک خودم.



آ.ت 


همینجوری زیر لب غر میزدم که یه هو ددی کوک پرید از اتاق بیرون و با شیطنت خاصی که تو صداش بود گفت:

+:پس من تنبلم آره؟

خندم گرفته بود وروی لبام لبخند بزرگی نشسته بود با همون لبخندوباصدایی بلند که توش شادی موج میزد گفتم:آره ددی کوک تنبل

تموم شدن حرفم برابر شد با حمله ی ددی کوک به سمتم.منم سریع از دستش فرار کردم.

من بدو 

ددی کوک بدو


جونگ کوک 


چقدر شیطون بود. عین میگ میگ با تمام توانش فرار می‌کرد. عاشق همین شیطونی ها ودیونه بازی هاش شدم.بعد از نیم ساعت تعقیب وگریز بلخره پشت کاناپه گیر افتاد.روبه روی هم بودیم.آ.ت شیطون من پشت کاناپه بود ومنم جلوش.بیمون هم کاناپه قرار داشت و مانع رسیدن من به آ.ت میشد.

+:آ.ت اگه بگیرمت تنبیه سختی داری.فقط صبر کن.

آ.ت هم فقط می‌خندید و زبونشو بیرون می‌آورد .

_:نمیتونی ددی تنبل من .نمیتونی منو بگیری.

بدون هیچ حرفی کنار کاناپه واستادم و وقتی خواست بره به سمت آشپزخونه محکم از پشت بغلش کردم.

+:بیب گرل پس من ددی تنبل توام اره؟

_:نه تو ددییه ...

+:صبر کن ببینم.

تموم شدن این حرفم مساوی شد با ...




ادامه دارد...

Report Page