🎮

🎮


حروف های متفاوتی که کنار همدیگر معنی های متفاوت و پیچیده ای را درون کتاب هایی با جلد های متفاوت و رنگارنگ بوجود می آوردند تنها چیزی بود که دختر در طی این ۱۸ سال زندگی اش حس میکرد...

توصیف کردن زندگی اش کار دشواری نبود. حتی میتوانست در چند کلمه کل ۱۸ سال زندگیش اش را به دیگران بگوید و دیگران را با تصوراتشان تنها بگذراد.

مدرسه،کلاس های خصوصی،کتاب خانه و نمره...

اوایل تمام این ها در ذهن کوچک دختر به عنوان یک وظیفه بود اما زمانی به خودش آمد که متوجه شد هنوز هیچ لحظات شادی در زندگیش ندارد...

فارق از یک دوست که بتواند همراه او خاطرات فراموش نشدنی ای را رقم بزند. تنها آروزی او در ۵ کلمه خلاصه میشد:

خنده های از ته دل:)...

                                           °°°°°°°°°°

ای باز این ساعت لعنتی 

بعد از درآوردن موهام از تو دهنم به سمت دستشویی رفتم... همونطور که پودر نسکافه رو با دندونم باز میکردم لپ تاپ رو روشن کردم اولین پیام همه لپ تامپو سمی کرد...یاخدا.. ساعت چنده؟


*تایگر بوی *درحال تایپ

شروع به تایپ کردم


+سلاممم.. غلط کردم...

+چی تایپ میکنی

_+یا حسین وصیت ناممو تایپ میکنی

+بخدا غلط کردم

+تومار مینویسی بخدا وصیت نامه آنچنانی نمیخوام

 × بیشور..

+همینننننن...دوساعت داشتی اینو مینوشتی همینن؟!...انگشتت خسته نشد؟!

×چرا درد گرفت. 

+کوالا رو گذاشتی تو جیبت سرعت زندگیش بیشتر از تایپ توعه..با انگشت پات تایپ میکردی انقد طول نمیکشید تایگر تورو ببینه اسمشو میزاره کنگر

+به لطف تاخیر جنابعالی دست اولو باختیم نمیخواد راجب انگشت پای من شعر عاشقانه بنویسی بیا حداقل دست دوم رو ببریم 

پودر نسکافه رو ای ریختم و مشغول هم زدن شدم

هدفونو رو گوشم گذاشتم و کش و قوسی به کمرم دادم 

+چرا صدا حیوانات درمیاری:|

×ها میخواستم ببینم صدا برقراره

+وای خدا.. اوکی این یارو کیه

×لولش بالاست ولی باهم باشیم زمینش میزنیم

                                         **********

+خب اون دسته بازیو بلد نیستی استفاده نکننن هی پاتو میکنی تو حلق مننن:/

×تازه خریدم خب

+هوووی من کشتمش تجهیزاتشو تو برمیداریی

×خب تموم کردم

+منم تموم کردمممم خودت برو بکش چپیدی تو سنگر من

×وحشی

+کپک اونو بزن اینی که میزنی منممم

×اوه شت... 

+درد..آییی نسکافه رو ریختم روممم ای سرت پیوند بخوره به کونت لعنتی

×به من چهه...نیک چرا انقد پسری تو دختر:|

+ببند تا دندوناتو نفرستادم تو لباس زیرت...صدای خرچ و خرچ چیههه

×پفک 

پفک بکن تو چشمت ...منو...منو کشتیی..احمققق اون من بودم...

×شتتت شتتت..غلط کردم 

+تو الان تایگرییی..خشتکتو بکش بالا تایگر بوی ..پلنگ صورتی چلاق من رنگارنگ میزنم به نیروی پشتیبانی مثل تووو

×من آبی دوس دارم

+سفارشم میدی؟ :\

×خبب آبی دوس دارم آبی برین بهم:|

+دوس داری نه؟

                                            *******

رو تختم دراز کشیده بودم و به جنازه مگس کنار پنجره نگاه میکردم...روحت در آرامش:|

گوشیم به صدا در اومد

پیام از طرف جویی

با محتویات پیام سیخ سرجام نشستم 

با تمام قدرتی که داشتم لباسامو پوشیدمو از خونه زدم بیرون... انقد دوییدم که دیگه عین کرم تنفس پوستی میکردم..رسیدم به لوکیشن.. روی زانوهام تکیه کردم و به تابلو خیره شدم 


                                     ^coffee rinbow^


به سمت میز و صندلی های کافه ی سر باز حرکت کردم و با چشمام دنبال جویی گشتم...پیداش کردم 


+یاااااااا

با پس گردنی که بهش زدم تا گردن رفت تو لیوان لاته توت فرنگیش

_کثافت مرض وحشی :/

+حقته...میدونی چطوری خودمو رسوندم اینجا... پیام دادی میخوام خودکشی کنم بعد نشستی اینجا نی تا ابتدای روده ی باریکت کردی تو حلقت لاته میمکی؟! 

_ ساری...بشین یچی سفارش بده نفست جا بیاد 

صندلی رو عقب کشیدم و نشستم.. موهامو جمع کردم و بستمش بالا سرم.. تو گرما انقد غر میزنم که سلولای مغزمم کم میارن میشینن خودشونو باد میزنن...کاش تو شکمم یه کولر داشتم:/


_سفارشتون حاضره..


همینطور که خودمو با منوی کافه باد میزدم بدون نگاه تشکری کردم و حمله کردم سمت آیس تی هلوییم

پسره پنیکی کرد و با خنده رفت

_هی هی هی... عجب جیگری بود 

+ها...

_........تو که نی او کردی تو سیاهرگ کلیه ات به من فحش میدادی

+خب کوفت خستمممم

_نیک پسره عجب جیگری بود..

نگاهیی به اشپزخونه زیرشیرونی کردم...

+کدوم؟

_اونی که پشتش به ماعه....اون مو مشکیه... وای لعنتی بوی شکلات میداد

+یاااا...سینگل باشو پادشاهیی کن

_....میزنم صدا خوک بدیا..


+اصن کی همچین زری زده...من نخوام پادشاهی کنم کیو باید ببینم..وای جویی بیخیال... بگو ببینم..اون پیامک.. چرا؟

_دنیا اذیتم میکنه...دلم نمیخواد ادامه بدم...من آدمی که خودم دوست داشتم باشم نیستم... دنیام هیچ رنگی نداره!

+دنیا...پر از رنگه...پر از قشنگیه..فقد باید ببینیش......تو خودت دنیاتو با رنگ خودت باید رنگ کنی

_ تو چه رنگی ای

نیک خندید و موهاش رو پشت گوشش داد و گفت

+آبی!

جویی خندید و گفت 

_هی دختر...این حرفای آرام بخشو از کجا یاد گرفتی..

نیک دوباره موهاش رو پشت گوشش داد و با زل زدن به لیوان خالی گفت

+اون آدمی که خیلی راحت میتونه دیگرانو آروم کنه،اونی که همه فکر و ذکرش آروم کردن دیگرانه..

خودش یه روزی.. یه جایی..اونقدر دلش آشوب بود که هیچکس اونروز به فکرش نبود

دوباره موهای کوتاهش رو پشت گوشش داد و گفت

+...جز یه غریبه...

Report Page