..
Ilngrl-تهیونگ ؟
-جون دلم ؟
سرش رو بالا گرفت و با چشم های تیله ایش به مرد نگاه کرد
-من شبیه چی ام؟
لبخندی بخاطر سوال بامزه ی پسرش روی لب هاش نشست و سعی کرد خودش رو جدی نشون بده
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و به لبخند روی لب هاش که سعی در پنهان کردنش داشت خیره شد
-چرا داری میخندی ؟
لبخندی که سعی در پنهان کردنش داشت حالا تبدیل به قهقه ای شد و از خنده های بسیار پخش زمین شد
با دیدن خنده های مرد اخمی ساختگی بین ابرو هاش نشست و در حالی که سعی میکرد خودش رو ناراحت نشون بده آهی کشید سمت اتاق حرکت کرد
-میرم بخوابم
-هی کوچولو
با دیدن پسر کوچک تر که سمت اتاق حرکت میکرد در حالی که هنوز خنده هاش تموم نشده بود دستش رو روی دهانش گذاشت خودش رو جمع و جور کرد با قدم های بزرگ خودش رو به پسرش رسوند و اونو تو از پشت توی آغوشش کشید
-هی صدات زدم کوچولو متوجه نشدی ؟
جونگکوک که به نقشه اش رسیده بود لبخندش رو پنهان کرد
-متوجه شدم ولی جواب ندادم !!
-اوه که اینطور
-حالا که متوجه شدی بزار برم
لبخندی بخاطر لحن شیرین پسرکش روی لب هاش نشست و بینیش رو توی گردنش فرو برد و عطرش رو نفس کشید
-بزا بهت بگم تو شبیه چی هستی !
سرش رو پایین انداخت و با حلقه های باریک طلایی بین انگشت هاش بازی کرد
-ولی تو بهم خندیدی
پسرش رو محکم تر توی آغوشش کشید و لب هاش رو به گوش های صورتی سفید پنبه ایش نزدیک کرد
-میدونی چرا خندیدم؟
برخورد نفس های گرم مرد با گوشش باعث میشد تمرکزش رو از دست بده پس بدون حرف سرش رو تکون داد
با انگشت اشارش گونه ی سرد پسرش رو نوازش کرد
-وقتی این سوال و پرسیدی چیزای خوبی به ذهنم نیومد کوچولو
لحن خمار و نفس های گرم مرد کنار گوشش کافی بود تا خودش رو ببازه
با سرعتی که خودش هم متوجه نبود سمت مرد چرخید و در برابر چشم های خونسرد و منتظرش لب های وانیلی اش رو روی لب های نسکافه ای مردش کوبید
تهیونگ که انگار خوب پسرش رو میشناخت و منتظر همچین عکس العملی بود پوزخندی زد و خودش رو عقب کشید
انگشت شصتش رو روی لب هاش کشید و به پسرک متعجب و منتظرش نگاه کرد
-اوه فک کنم یکی اینجا قهر کرده بود و میخواست بخوابه ؟ اینطور نیست جونگکوک شی؟
ابروش رو بالا انداخت و یقه مرد رو سمت خودش کشید
-میشه از لبات برای بوسیدن من استفاده کنی تهیونگ شی ؟
-حتما
دست های باریک و کشیدن رو از زیر لباس پسر وارد کرد و کمرش رو لمس کرد و اونو بیشتر سمت خودش کشید
آروم صورتش رو جلو برد لب های خیسش رو روی لب های پسر گذاشت
برخورد لب های گرمش با لب های سرد پسر حس خوبی بهش میداد لبخندی از سر رضایت زد و با اشتیاق همراهیش کرد
بعد از بوسه های طولانی
آخرین بوسه رو به پیشونی پسرکش زد و اونو در آغوش کشید
جونگکوک لبخندی زد و حلقه ی دست هاش رو محکم تر کرد و خودش رو در سینه اش فشرد
-حالا اجازه داری بهم بگی
همونطور که تار موهای پسر رو بین انگشت هاش میکشید لبخند زد
-تورو میتونم به چیزای خیلی قشنگی تشبیه کنم کوچولو
-پوست نرم و سفیدت که مثل پنبه میمونه گاهی حتی میترسم لمست کنم میترسم بهت آسیب برسه پنبه ای
جونگکوک لبخند خرگوشی زد و خودش رو بیشتر در سینه مردش فشرد
-اوهوم داره خوشم میاد ادامه بده ..
-خب عطر تنت .. لعنتی دیوونه کنندست
-مثلِ .. مثلِ بوی دارچین میمونه
گرم دیوونه کننده آرامش بخش ..
لبخند شیطانی زد و زبونش رو آهسته روی گوش پسر کشید
و خوش طعم !!
آهی بخاطر برخورد زبون خیسش کشید و نگاهش رو به چشم های مرد داد
-از این چیزا هم بلد بودی کیمِ بزرگ ؟
ضربه آرومی به بینی کوچکش زد و آروم اونو بوسید
-فقط واسه تو!!
دوباره دندون های خرگوشیش رو به نمایش گذاشت و با خجالت پشت گردنش رو ماساژ داد
-تهیونگ ؟
-جون دلم؟
-میشه.. میشه دارچین صدام کنی ؟؟
-دارچین ؟
-اوهوم .. دارچین ، حس خوبی بهم میده
-هرچی تو بخوای پنبه ای ..
-دارچین ؟
با گیجی به تهیونگ نگاه کرد و هوم آرومی گفت
-میشه .. میشه همیشه کنارم بمونی ؟؟
خنده ای بخاطر لحن تهیونگ که شبیه به خودش بود کرد و جلو رفت صورت مردش رو نوازش کرد و بوسه ای روی گونه اش گذاشت
-دارچین همیشه کنارته ..
-اون فوق العادست مگه نه ؟
-هیونگ ؟
با صدای لونا از افکارش خارج شد
تک سرفه ای کرد و سعی کرد خودشو آروم کنه
-حواست کجاست ؟
لبخند ساختگی زد و موهای ابریشمی خواهرش رو نوازش کرد
-همینجاست !
-اینطور فکر نمیکنم
با نگرانی به دونه های عرق روی پیشونی برادرش خیره شد و با دستش پیشونیش رو لمس کرد تا تبش رو چک کنه
-اوه! تو خیلی داغی
با اخم دست خواهرش رو از پیشونیش دور کرد
-من خوبم!!
-ولی هیونگ تو ..
موهاش رو به عقب هدایت کرد و اخمش بزرگ تر شد
-لونا !!بهت گفتم من خوبم
پس چطوره توجهت جای دیگه باشه؟ ازم خواهش کردی باهات به این کنسرت لعنتی بیام و حالا اینجام!ببین کنارت نشستم
لونا سرش رو پایین انداخت و لبش رو گزید
-من فقط نگرانت شدم معذرت میخوام هیونگ
-میرم توی سالن که یکم تنها باشم فکر میکنم بخاطر شلوغیه تو که اخلاق منو میدونی
-میخوای منم بیام ؟
با سرعت بلند شد تا برادرش رو همراهی کنه
با دیدن لونا که ایستاده بود نفس عمیقی کشید و با انگشت اشاره اش اونو سر جاش نشوند
-بشین سر جات دنبال منم راه نمیوفتی فهمیدی ؟
سرش رو به نشونه آره تکون داد و لبخند نگرانی زد
-خوبه !
قدم های لرزونش رو به راهرو رسوند
دستش به دیوار سرد برخورد کرد و باعث لرزش بدنش شد
-اون لعنتی !!
درد بدی رو توی قلبش احساس میکرد
با عصبانیت خودش رو به سرویس رسوند و آه لرزونی کشید
-چرا انقدر تند میزنی ؟چه مرگته ؟؟؟ اونو خوب یادمه میدونم خودشه پس تمومش کن نیازی به یادآوری توی لعنتی ندارم!!
.
.
.
سرنوشت مارو دوباره به هم نزدیک کرده بود
نزدیک ؟
آره یه جورایی بهش نزدیک بودم ولی دیگه نمیتونستم لمسش کنم نمیتونستم عطر دارچینی و گرمش رو نفس بکشم نمیتونستم لب های وانیلی هلویی رنگش رو ببوسم آره بهش نزدیک بودم اما فقط از دور
تمام خاطرات مثل فیلم از جلوی چشمام رد میشدن
اون..
تغییر کرده بود اینو میتونستم از توی چشماش بخونم
دیگه خبری از اون شیطنت همیشگی توی چشم هاش نبود
اون بزرگ شده بود همون اندازه که من شکسته بودم