‌ ─ 𝟶𝟽𝟷𝟿 .

‌ ─ 𝟶𝟽𝟷𝟿 .

𝗄𝗂𝗍𝗍𝗒

* همونطور که رو تخت نشسته بودم دکمه شروع ویدیو رو میزنم و قبل تموم شدن تایمر روی تخت میشینم و حالت چادر مانند پتورو روی خودم میکشم *
اوه ببین کی ۴ روز دیگه تولدشه! بله رل عزیز من. همون نینی کوچولویی که بقیه ددی سرد و خشن میبینش ولی پیش من یک گرگ ناز لوس بیش نیست. همونطور که داری میبینی این پیام مال چهار روز قبل از تولدته، حالا چرا شروع کردم از چهار روز قبل برات اینکارارو انجام دادم؟ مشخص نیست؟ بله بنده عاشق شدم- چیزی جز این نیست خب و اینکه تاحالا واسه تولد یکی انقدر برنامه نریخته بودم آره خلاصه که میخوام تو این چهار روز واست متن بنویسم تا روز تولدت، ممکنه باعث شم کادوی بقیه رو دیر تر ببینی اخه میدونی کادوی من طول میکشه خوندنش از اونجایی که قراره کلی حرف بزنم. نمیدونم چرا چهار روز قبل شد یهو چون قرار بود از ده روز قبل درست کنم ولی این دل درده باعث شد گند بخوره توی این تصمیمم ولی مهم نیست مهم اینکه ۴ روز دیگه تولدته! البته الان برای من اینطوریه ولی اگه بخونی تولدته. دلم میخواد یکم اذیتت کنم میدونی مثلا چی؟ بگم ای وای چنل پاک شد و یک چنل ساده بدم بهت که یکم حرص بخوری هرچند نمیخوری همین که تبریک بگم خیلیه برات مگه نه؟ هه! ولی خب دیگه باید ببینم چی میشه اگه حوصلشو داشته باشم این پرنک جذابو روت امتحان میکنم که اون بولی کردنات جبران شه. خلاصه که از چی بگم برات؟ مثلا از اینکه دوستت دارم بگم؟ نه اینو که همیشه میگم، بذار حسم رو وقتی نیستی پیشم بگم. خب بشین یک جا بچه هامونم بگیر بغلت واست داستان بگم؛ معمولا وقتی کسی که میخوام پیشم نیست بازی میکنم، تیک تاک گردی میکنم و یا دنبال عکس و ویدیو میگردم و همین باعث میشه وقت بگذره و حواسم پرت شه تا طرف بیاد ولی. اینجا یک ولی خیلی بزرگ داره. چندبار این کارو وقتی نبودی امتحان کردم ولی متاسفاته نشد و چرا؟ چون ازت متنفرم که ۲۴ ساعته توی مغزمی و بیرون نمیری، اینطوریم که: حالش خوبه؟ خوب غذا خورده؟ دلم برات خیلی تنگ شده. کاش زودتر بیاد و باهاش حرف بزنم. و حتی دلیل کوفتیشم نمیدونم اصلا چرا باید عاشق یکی بشم که بولی کردن من خوراکشه و هی اذیتم میکنه؟ فکر کنم باید یه تراپی برم چون اینطوری نمیشه این قلب من که مشکلی داره که انقدر عاشقت شده، داشتم میگفتم شوهر و بچه هام که آره بدون بابای گلتون من رسما یک تخم مرغ بدون مواد توشم. یعنی پوک پوکم. به طرز عجیبی هیچی توم نیست که بشکننم و بخورنم! ولی وقتی باباتون میاد تبدیل میشم به یک تخم مرغی که باهاش میشه یک نیمروی مشتی زد- چرا دارم این مثال رو میزنم؟ نمیدونم میخواستم حسمو بگم و حسمو تشبیه کردم به این نیمروی خوشمزه ای که امروز خوردم که نمیدونم مزش بخاطر نونش بود یا خودش. آره خلاصه باباتون خیلی نازه و این دل من طاقت دوریشو نداره و هر لحظه بخاطر نبودنش دیوونه میشه! خب بنظرت بازم حرف بزنم؟ فکر کنم خیلی شد بذارمش برا- نه نه وایسا یکم دیگه حرف بزنم، الان آفلاینی و سرکاری و نمیدونی چقدر دارم خودمو با کارای تولدت سرگرم میکنم که دلتنگ نشم. با اینکه میای بهم سر میزنی ولی خب دلم میخواد سه ساعت بدون اینکه ولت کنم برات حرف بزنم و ازت حرف بکشم، فکر کنم دیگه خیلی حرف زدم نه؟ آره دیگه بسه. خب کریس-شی فکر کنم برای امروز بسه باید خدافظی کنم. بای بای کریس!
* بعد تموم شدن حرفام خم میشم و دکمه پایان ویدیو رو میزنم و شروع به دیدنش میکنم *

Report Page