🌗

🌗


مشتی توی صورت بادیگارد کوبیدی و بی توجه به کنار هلش دادی.

"دلقک مسخره" از در کلیسا داخل رفتی و قدم های محکمت رو سمت محرابی که حالا مردی که عاشقش بودی،با زیبایی خیره کنندش توی کت شلوار گرون قیمت و دختری با لباس بلند سفید ایستاده بود حرکت کردی. کشیش حرف هاش رو با جمله ی دیگه ای به پایان رسوند.

"اگر کسی با این ازدواج مخالفه،مخالفتش رو اعلام کنه و یا برای همیشه سکوت کنه"

بدون اتلاف وقت دستت رو بالا بردی و با صدای رسایی بدون قطع کردن قدم هات گفتی:مخالفم. تا اخر عمر سکوت نمیکنم تا ببینم چطور چنین ازدواج مسخره ای میگذره‌.

با اخم به صورت شُک زده و مضطرب تهیونگ نگاه کردی و بی توجه به پدر و مادرش روی صندلی های جلویی که با نگاه تیزی بهت نگاه میکردن و عروس که خشکش زده بود غریدی:بیا اینجا کیم تهیونگ،من حاملم!

صدای تعجب کل حضار سالن و قیافه ی ترسیده ی تهیونگ رو نادیده گرفت. قدم هاش رو تا محراب ادامه داد و مرد رو از پله ها پایین کشید،محکم مچش رو بین انگشتاش فشرد و اون رو دنبال خودش کشید:این ازدواج مسخره سر

نمیگیره. کیم تهیونگ تو با من میای و مسئولیت بچه ی چهارماهتو که دیگه حتی سقطم نمیشه به عهده میگیری!

با یخ زدن پوست بین انگشتاش پوزخندی از زودباور بودن معشوقت زدی و در کلیسا رو محکم هل دادی تا از کلیسا خارج بشید.

"برای همین احمق بودنته که عاشقتم،کیم تهیونگ"

Report Page