𝐏𝐮𝐫𝐩𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞Merida @DarkllStar4 part Present: Rena:ویکتوریا مدام پشت سر هم از پارتی که دیشب رفته بود صحبت میکرد اما هیچ علاقه ای به شنیدنش نداشتم؛ولی برای اینکه ناراحت نشه هر چند دقیقه کوتاه میخندیدم و سر تکون میدادم.با ورود دبیر ویکتوریا هم ساکت شد. مریدا و هیلی سال اولی هستن و توی کلاس من نیستن ، من سال دومی ام و ویکتور سال سومی!البته اکیپ ما به همین چند نفر خلاصه نمیشه؛ من ، مریدا و ویکتور از مهد کودک باهم دوستیم و مادرامون باهم دوستای نزدیکن. ملو دوست پسر مریدا که توی دوره راهنمایی باهم آشنا شدن. با صدای معلم که اسممو صدا میزد رشته افکارم پاره شد و سرمو بلند کردم.-معلم: میشنوی؟+رنا: بله؟!-معلم: از دفتر مدرسه صدات میزنن.و زیر لب شروع کرد به غر زدن راجب نوجوونای نسل جدید.تچ زنیکه مزخرف خیلی از ریخت نحسش خوشم میاد که میشینه برام غر هم میزنه تازه!بلند شدم از روی صندلیم و وارد راهروی کلاسا شدم.توی حال و هوای خودم بودم که محکم با یه چیز سفت برخورد کردم؛ سرمو بالا آوردم و با آیکان چشم تو چشم شدم.آیکان بهترین دوست اکسم هیرو عه یا بتونم به عبارتی بگم کسی که از من متنفره؟!زیر لب "تچ" کوتاهی گفتم و خواستمو راهمو کج کنم که بازومو گرفت و منو کشید سمت خودش!!!بازومو از دستش بیرون کشیدم و تن صدامو بردم بالا +رنا: چته مرتیکه هار؟؟؟!پوزخند محوی زد و خم شد سمت صورتم-آیکان: نمیخوای معذرت بخوای؟طلبکار یه تای ابرومو انداختم بالا+رنا: تو کوری منو نمیبینی مقصر من نیستم.و بدون هیچ حرف اضافه ای راهمو کشیدم و رفتم سمت دفتر مدرسه.مرتیکه بی همه چیز بعد اونهمه حرفی که پشتم زدن الان گوه خوریشونم باید تحمل کنم.رسیدم جلوی در و چند تقه کوتاه به در زدم تا اجازه ورود بگیرم که صدای مدیر که این اجازه رو بهم میداد از پشت در اومد.وارد دفتر شدم و در رو پشت سرم بستم.+رنا: سلاممدیر مدرسه یه پیرمرد مهربون با چهره خیلی زیباست.هربار که میبینمش دلم میخواد محکم لپاشو بکشمT-Tآقای راجرز (مدیرمون) با اشاره دستش به مبل جلوی میزش دعوتم کرد به نشستن.-آقای راجرز: بشینید خانوم کلارکنشستم و منتظر خیره شدم بهش-آقای راجرز: نمیخوای دست از شیطنتات برداری؟از تعجب چشمام گرد شدن+رنا: چی؟چیشده -آقای راجرز: درسته که شما موهای کلوعه رو کوتاه کردی؟از شدت تعجب زبونم بند اومده بود+رنا: چیشد؟! موهای کلوعه؟؟؟من؟؟؟اینجا چخبره؟!؟؟آقای راجرز چشماشو ریز کرد و به فکر فرو رفت؛بلند شدم و جلوی میزش ایستادم.+رنا: جوابی ندادید بهم!خیره شد بهم-آقای راجرز: انگار اشتباهی شده خودم دوباره بررسیش میکنم،اما خواهشی که ازت دارم اینه که کمتر با بقیه دعوا کنی رنانفسمو با صدا بیرون دادم و چیزی نگفتم-آقای راجرز: اوضاعت با کارای تأتر چطوره +رنا: خوبه انگار متوجه عصبانیتم شد و دیگه حرفی نزد و گفت میتونم برم .به سرعت از اونجا بیرون اومدم؛ از شدت عصبانیت دستامو مشت کرده بودم و هرلحظه امکان اینکه بخوام چیزی که دم دستمه رو خورد کنم وجود داشت.نه اینجوری نمیشه رنا آروم باشوجود یکیو پشت سرم احساس کردم و به سرعت برگشتم سمتش که دیدم آدرینه|:پوکر خیره شدم بهش+رنا: نمیری یه اِهمی اُهمی بگی!-آدرین: اینجا چیکار میکنی؟+رنا: دارم دوش میگیرم میای توام؟؟؟نخودی خندید +رنا: مزاحمی ، برو بمیر -آدرین: خب عصبی ای انگاربدون توجه به حرفش راه افتادم سمت حیاط که پشت سرم راه افتاد-آدرین: نمیخوای راجبش حرف بزنی؟+رنا: این بار سومه که الکی میرن میگن من درشون گذاشتم آدرین: خب پس جای عصبی شدن هم داره این موضوع!سر تکون دادم و روی نیمکت گوشه حیاط نشستیم. آدرین هم سال سومیه و توی اکیپ ماست؛اکیپ من مارباس!من مریدا ویکتور نزدیکترین فرد توی این اکیپ به منن و بعد از اونا آدرین؛ ملو ، هانا ، الکساندر ، ویکتوریا و هیلی کسایین که توی اکیپمن!ولی خب دوستای نزدیکی هم دارم که جزو اکیپم نباشن مثل آیس و جانی که سال سومی ان و باهم توی رابطن؛ یا متیو و ستی...سکوت سنگینی بینمون بود و آدرین چون میدونست عصبیم چیزی نمیگفت.به پشتی نیمکت تکیه دادم و زدم پس گردن آدرین+رنا: چطوری خودت جنده پتیارهام آدرین خندش گرفت-آدرین: نوکر شما هم هستیم اما چرا خشونت؟+رنا: دوست دارم اینکارو بکنم تورو سننه؟با خوردن زنگ تفریح از روی نیمکت بلند شدم و برگشتم سمت آدرین+رنا: نمیای بریم سالن غذاخوری مدرسه؟-آدرین: چرا میام و دوتایی رفتیم سمت سالن غذاخوریبا ورودمون به اونجا اولین افرادی که به چشمم خوردن اکیپ هیرو بودن.جیسون و آیکان باهاش سر یه میز نشسته بودن و جیسون با دیدن من به اون دو نفر با حرکت چشمش اشاره کرد که متوجه حضورم بشن؛ و همشون نگاهشون افتاد روی منجهت نگاهمو تغییر دادم و رفتیم سمت بوفه و ناهارمونو گرفتیم.روی میز خالی ته سالن رفتیم و نشستیم چون به حدی شلوغ شده بود اونجا که بقیه بچه های مارباس رو ندیدم.مشغول خوردن ناهار شدیم که..