🌿
@Btsophileeeناگهانی سمت در رفتی و بی توجه به صدا زدنای منشی،دستگیره ی در رو پایین میکشی. همونطور که به خاطر دویدن تا اموزشگاه نفس نفس میزنی درو باز میکنی و بدون مکث داخل میری.
"استاد من باید باهاتون صحبت کنم."
بدون اجازه برای حرف زدن به استاد و منشی پشت سرت میگی و اب دهانت رو محکم قورت میدی "اگه امروز نتونم باهاتون صحبت کنم دیگه وقتشو پیدا نمیکنم" با تاکید میگی و با التماس به چشم هاش خیره میشی. لبخند کمرنگی میزنه و سری تکون میده "بیرون منتظر بمونید،الان میام خدمتتون"
با تعظیم کوتاهی بیرون میری و هوسوک همونطور که سعی میکنه خندیدنش رو خفه کنه با خودش فکر میکنه که در اینده قراره با شاگرد دیوونه و بی پروایی مثل تو چیکار کنه.
🪴تبریک میگم تصمیم تو موجب شد که فرصت داشتن استاد جانگ رو داشته باشی،اگرچه شانس باهات یار بود چون استاد جانگ از ادم های بی پروا و دیوانه،خوشش میاد.🪴