..

..

🌱

پوفی کرد و به بچه لجبازی که جلوش ایستاده بود و با جدیت تمام به رنگ زرد اشاره میکرد نگاه انداخت : کیم دونگهیون واقعا که لجبازی من رنگ زرد نمیپوشم


- اما من و آپا جین این رنگ رو دوست داریم

+ من دوست ندارم هیون میفهمی؟

- تو اصلا به جشن تولد من نیا

- چی‌ میگی بچه نفهم من باباتم!


دونگهیون بی توجه به حرف نامجون به سمت جین که مشغول حرف زدن با هوسوک بود رفت تا باهم به طبقه دوم برن و لباس هاشون رو بپوشن


لبخندی زد و روی مبل کنار هوسوک نشست: همسر خوبی داری.

+ اره...کلی انرژی داره و بعضی وقتها فکر میکنم چه طوری عاشق این بمب سروصدا شدم؟

- چه طوری آشنا شدین

+ خب راستش:


با بهت به لباس جلف توی دستش نگاهی انداخت..چیشد که به اینجا رسید؟


تاخیر نیم ساعته در طول یک ترم مگه چیز بدی بود که تنبیه کیم نامجون دانشجو مغرور و سرد دانشگاه موسیقی شده بود؛ تدریس موسیقی در مهمترین مهدکودک سئول..خب مهمترین چون تمام بچه های سیاستمدار ها و خلاصه افراد خاص توی این مهدکوک بودند و هرچی که میگفتند بی چون و چرا باید حل میشد

و خب چرا اون باید لباس پنگوئن بپوشه و برای بچهای لوس آهنگ بخونه؟ چه مرگشونه؟


پوفی کرد و به سمت دفتر مدیر مهدکوک رفت با خالی بودن دفتر شدت ناراحتی و انفجارش دوبرابر شده بود و محکم پاهاشو روی زمین میکوبید


از خانم ایم معلم نقاشی پرسید که کجا میتونه این مدیری که هیچ نشونه ای ازش نمیدونه رو پیدا کنه.

کلاس رقص؟ شوخیه؟ دوباره مشغول کوبیدن پاهاش به زمین شد و به سمت زیرزمین که گویا سالن رقص بود حرکت کرد. چنگی به دستگیره در زد و با شدت وارد سالن شد

ورودش هماهنگ شد با تموم شدن شاید رقصی چون مردی جلوی بچها خم شد و بچها شروع کردند به دست زدن

- آقای کیم؟

مردی که خم شده بود راست ایستاد و به طرف نامجون چرخید...هولی شت..اون کیه یعنی اون چیه؟ آدمه؟ چقدر دافه ای بابا...مردم چه شانسی دارند تو قیافه.!

+ اوه شما باید نامجون شی باشید درسته؟

بچها ایشون معلم موسیقی شما هستند امیدوارم با ادب رفتار کنید تا به ایشون در اینجا خوش بگذره!

با دست زدن بچها نامجون تازه به خودش اومد و نگاهش رو از مدیر گرفت..درست نبود روز اول هیز بازی دربیاره؟ یا اصلا جلو بچها خوبیت نداره.!


اون انرژی مثبت زیادی داشت و خب من تحت تاثیرش قرار گرفتم.


روز های زیادی گذشت و خب من روز به روز بیشتر جذبش میشدم و با ضایع بازی های من قطعا اون هم متوجه رفتارم شده بود پس...من اعتراف نکردم بلکه اون پسر اومد به من گفت : ههی نامجون شی با من میای سر قرار؟

اون پسر بی حیای لعنتی هم روی من کراش زده بود و خب واقعا نمیدونم چیکار کردم و چیشد که جین ماله من شده بود من حتی توی خواب هم تصور نمیکردم همچین کسی نیمه گمشده من باشه

اون پسر توی همه چیز عالی بود و خب نمیدونم پاداش کدوم کار خوب من بود.


- هعی نامجون باز نشستی به حرف زدن؟ زودباش بیا لباست رو بپوش


با صدای جین آهی کشید و بلند داد زد: دارم میام فرشته من.


 بعد از لبخند زدن به هوسوک به سمت طبقه بالا رفت تا به همسر و پسرش ملحق بشه تا برای چهارمین سالگرد تولد پسر کوچولوشون اماده بشند.

Report Page