🖤

🖤

𝙣g

همه جا تاریک بود

تاریکِ تاریک

حسش میکرد نزدیک بود خیلی نزدیک

نفس گرمش رو روی تک تک اعضای صورتش حس میکرد و کاری از دستش بر نمیومد

دستش سرد و انگشت های باریک و کشیدش که روی گردنش نشست آه کوچکی از بین لب های لرزان و رنگ پریده اش خارج شد

پوزخندی روی لب های مرد نشست و دستش رو با حالتی وسوسه انگیز بالاتر کشید و زاویه فک خوش حالت پسر رو لمس کرد

-بالاخره با پاهای خودت برگشتی خونه !

Report Page