..

..

Gardenia

*فیک های مافیایی*


- دوستان...چرا همیشه من باید نقش اینایی رو داشته باشم که با بدن و دادن میخوان قرارداد ببندن؟


تهیونگ با حرف جیمین آه پر افسوسی کشید و گفت : تازه من یک فیک خوندم وقتی با من قرارداد بستی تو تخت یک گلوله خالی کردی تو مغزم...چته وحشی؟ مگه به زور کرده بودمت؟

جیمین ادای تهیونگ رو درآورد" چته وحشی" و بعد ادامه داد ؛ الان که زنده ای موجی


یونگی نچی کرد و با صدایی که انگار داشت با خودش حرف میزد گفت: نمیدونم اگه من یک زخم رو چشمم بهشون نشون نمیدادم قرار بود کدومتون رو خط خطی کنند؟

نامجون تکخندی کرد و گفت: قطعا من یا جین هیونگ که نبودیم....من همونیم که همش سرم تو کامپیوتره و درحال حک اینو اونم و جین....خب جین

+ ها؟ من چی؟ چرا همش میگین من هیچ کار جز غرغر کردن ندارم و درعین حال نگران سلامتی شماهام....من اصلا غرغر نمیکنم..میدونین تقصیر خودمه بهتون رو دادم...اگر شماها من رو عصبی نکنید دیگه کسی نمینویسه...

- نفس بکش جین نفس بکش...اشتباه کردم ببخشید

جین نگاه آتیشی به نامجون انداخت و گفت دیگه تکرار نشه.


× اینا به کنار...چرا همش من رو میدزدین؟

باور کنید من خودمم توی رویاهام تصور نمیکردم که پسر وزیر باشم...چرا همیشه من خاصم؟ خسته شدم از خاص بودنم ای بابا ای بابا


کوک پوزخندی زد و گفت: اره هیونگی...تو خاصی...لعنتی پارتنر حقی هستی برام.!

تهیونگ سیبی که دستش بود رو پرت کرد سمت کوک و چشم غره ای بهش رفت: یک بار یک نفر سیگاری دسته من دید یا ندید حالا..چرا دیگه موتاد میشم؟ همش تو بارم و درحال گریه کردن برای معشوقمم که من رو ترک کرده...بیاین اینطوری فکر کنیم اگه کوک من رو ترک کنه دیکش رو میبرم.!


جیمین به گوشی توی دستش نگاهی انداخت و گفت: ولی من اصلا نپرسیدم نقش شماها چیه


جین نگاهی تو آیینه کوچیکی توی دستش بود انداخت و گفت: ولی...اینکه همش شماها عاشق من میشین درسته...لعنتی این شدت حق گویی نویسنده ها برام خیلی شیرینه...طوری مینویسن نامجون مجنون من شده که باور میکنم اون خونه های رویایی فیک ها رو برام میخواد بخره...کی میخری جونا؟


نامجون که محو نیم رخ جین شده بود گفت: هیونگ اونا الکی میگن...اون که عاشق میشه تویی..لعنتی تو همیشه و هرزمان و تو هر شرایطی بچه پولداره ای...با اون بلک کارت فاکیت بیا من رو ببر دور دنیا رو ببینم.

- خفه شو جونا...اینا میگن این تویی که برای من خرج میکنی...اگر بخوایم بریم مسافرت....5 تا جوجه اردک زشت هم دنبال ما میان.!

نامجون نگاهی به چشم های کنجکاوی که به هر دوشون زل زده بودن انداخت و گفت: راست میگی هیونگ ولش کن نمیریم.!


هوسوک نگاهی به کوک که داشت پاستیل هاش رو از هم جدا میکرد تا هر رنگی رو جدا جدا بخوره انداخت و گفت: یک فیک این فاکی با روش بی دی اس ام من رو میکنه....تو یک فیک دیگه هم خودم به دنیا میارمش...ولی چرا؟


کوک لبخندی زد و گفت: تازه یونگی هیونگ بابامه و بعد پاستیل خرسی سبز رنگی که تو دستش بود رو توی دهن یونگی کرد.

یونگی که تحت تاثیر کوک قرار گرفته بود لبخندی زد و گفت: ایگو پسر نازم کی بزرگ شدی؟


*جیمین که همچنان جواب سوالاتش را نگرفته بود*

- ماجرا از مافیا خارج نشد؟

داشتم میگفتم...من چرا همش خودم رو توی مشروب خفه میکنم؟ منی که هرموقع ناراحتم میشینم باب اسفنجی نگاه میکنم چه گناهی کردم؟


جیمین آه میکشد*

کوکی با عشق به پاستیل هایش مینگرد : میگم جیمینی تو همیشه دایه مهربان تر از مادری چه قدر وقتی رئیس مافیا باشی هات میشی.!

جیمین: ولی بازم...ربطی به سوالی که کردم نداشت.!


~~~


خب دوباره اعلام کنم قصد توهین به هیچ کسی رو نداشتم. فقط شما هم دقت کردین چه قدر فیکای مافیایی شبیه به هم شدند؟

همش زیر این و اون میره یکی از پسرامون

اون یکی فکرش درگیره مشروبه

اون یکی همش بچه یک فرد مهمه که بهش اهمیت نمیدادن و عاشق کسی میشه که به روش بی دی اس ام میکنتش...!


به هرحال دست همه نویسنده هامون دردنکنه.

مخصوصا خالق های Wanderer/PurpleAcademia /WENDIGO/ Hemera🥺💙

و من همچنان نتونستم بخونم اینارو

باشد که تغییری در فیک ها ایجاد شود و من تایمی برای خواندن فیک های چنل پیدا کنم

Report Page