🍓🍓

🍓🍓

Hana

Part 1

محکم گلدون رو پرت کردم به سمت دیوار،گلدون بعد از برخورد به دیوار خورد شد وروی زمین ریخت.خیلی عصبی بودم این اواخر با یونگی زیادی دعوام میشد اما اینبار فرق می‌کرد.اینبار بیشتر از قبل عصبی شده بودم یونگی هم همینطور بود اون هم زیر فشار زیادی بود از یه طرف کمپانی از یه طرف دیگه هم پدرو مادرش که اصرار داشتن به فاش شدن رابطه بین منو یونگی ...

اما منو یونگی مخالف بودیم .یونگی همیشه منو آروم می‌کرد اما اینبار معلوم بود اونم حال خوبی نداره. روی مبل نشسته بود و سرشو بین دوتا دستاش گرفته بود وداشت فکر می‌کرد. 

_:دیگه خسته شدم،یونگی واقعا خستم تمام تنم درد میکنه دیگه نمیتونم تحمل کنم.

وقتی این حرفارو زدم یونگی آروم سرشو بلند کرد وبهم با اون چشمای خوشگلش زل زد.منم با دیدن واکنشش اخم کردم. یونگی از جاش بلند شد همزمان با بلند شدن یونگی به سمت اتاق مشترکمون رفتم و وقتی واردش شدم درو محکم کوبیدم وبعد قفلش کردم.دلم خیلی پر بود.دلم پر بود از حرف های مامان خودم،مامان یونگی،کمپانی... 

برای همین خودمو پرت کردم روی تخت و شروع کردم به گریه کردن.اونقدر بلند گریه میکردم که یونگی متوجه گریه هام شد واومد پشت در اتاق.اوایل اسممو با نگرانی صدا میزد ومحکم میکوبید به در،اما‌ وقتی متوجه شد که من به صدا کردنش توجه نمیکنم سعی کرد از پشت در آرومم کنه. میدونست با شنیدن صداش آروم میشم برای همین آروم شروع کردبه خوندن.

+:I wanna be a good man.

Just for you. 

Now I don't know me.

Who are you?

Love you so bad.

Love you so bad.

Love you so mad.

درعوض منم لحظه به لحظه صدای زجه ها وگریه هام بیشتر می‌شد.نمیدونم چم شده بود.که کم کم نفس کم آوردم و ...




ادامه دارد...

Report Page