😺😺

😺😺

Hana

Part 2





درو برام باز کرد وبه سمت خونش راهنماییم کرد.منم رفتم تو خونش .

خونه ی بزرگ وعالی داشت.منو برد تو اتاق خودش وبه یکی از خدمه ها گفت دوتا قهوه تلخ بیارن.

چه جالب علایقمومیدونست ...

میدونست که به قهوه تلخ علاقه دارم واکثرا قهوه تلخ مینوشم.

 دستمو گرفت و باهم به سمت اتاقش رفتیم.اتاقش تم مشکی داشت. نشستم روی صندلی که دقیقا نزدیک میز مطالعه بود.

+:چرا امروز تادیروقت تو اون کافی شاپ نشسته بودی؟

خیلی ناگهانی این سوال رو پرسید که باعث شد دست وپامو گم کنم.

_:ام......خب.....من....یکم کار داشتم حواسم پرت شد.اصلا شما کی هستین؟

+:من؟؟؟؟؟؟یعنی نمیدونی؟؟؟

_:اصلا از کجا میدونی من تو اون کافی‌شاپ بودم؟؟

+:من چند روزه تعقیبت میکنم میدونم کجا ها میری با کی ها میری وبرای چی میری.

با شنیدن این حرف عصبی شدم. با عصبانیت از جام بلند شدم و با صدایی نسبتا بلند داد زدم:منظورت چیه؟به چه جراتی این کارو کردی؟ازت شکایت میکنم.

باشنیدن این حرف یه پوزخند بهم زد وبا بلند ترین صدایی که میتونست از خودش تولید کنه داد زد:اول بهتره به این فکر کنی که چطور قراره از خونه من بری بیرون چاگیا،چون راه فراری نداری وتا آخر عمرت باید مال من بشی....





پایان 🌹

Report Page