...

...

Ida

با دیدن پسری که با چشم های گرد مشکی بهش زل زده بود، نگاهش رو از ترومپت گرفت و کمی بالا آورد.

لبخند محوی به کنجکاوی پسر زد و پاشو روی هم انداخت.

جونگکوک با دیدن برادر ناتنیش که حالا با ژست فوق العاده ای، بر روی صندلی نشسته بود کمی آب دهنش رو قورت داد و جمع تر نشست.

تهیونگ علاوه بر اینکه یک نوازنده مشهور ترومپت بود، جزو بهترین شاهزاده ها هم در کشورهای اطراف محسوب می شد.

با شنیدن صدای بم پسر، چشم هاش رو از روی دست هاش استخونی و کشیده، بالا برد و به چشم های خمار و درشتش، رسید.

"جونگکوکا، چیزی میخوای؟"

با قفل کردن دست هاش، سعی کرد لرزش صداش رو به دلیل خجالت و استرس، کنترل کنه...

"خواستم... اگه میشه.. باهم تمرین کنیم.. برادر"

تهیونگ با شنیدن لفظ بردار تک خندی زد و با انگشت اشاره، دستی که روی صندلی بود، به پسر اشاره کرد تا کمی جلو بیاد.

جونگکوک جلو رفت و مودبانه ایستاد.

درسته تنها برادرهایی محسوب می شدند که سر تاج و تخت جنگ نداشتند و حتی برعکس، رابطشون از حالت معمولی کمی صمیمی تر بود، اما این باعث نمی شد تا جونگکوگ در مقابل تهیونگ با وقار، از نهایت ادبی که داره استفاده نکنه...

"هوووم. که پس میخوای باهم تمرین کنیم جونگکوکی؟"

جونگکوک آروم بله ای گفت و کمی نزدیک تر ایستاد.

تهیونگ نگاهی به سر تاپای پسر انداخت و لبخند محوی زد.

با ۲۴ سال سن، هنوز اخلاق و رفتارهای بچگیشو، رها نکرده بود...

"اما بهت نگفته بودم از لفظ برادر بدم میاد جونگوا؟"

جونگکوک با دستپاچگی، کمی سر جاش جا به جا شد و با خیس کردن زبونش، جواب داد:

"اما باید ادب رو رعایت کنم.."

تهیونگ از جا بلند شد و با متانت، ترومپت داخل دستش رو روی صندلی گذاشت.

به سمت پسر کوچکتر برگشت و انگشت اشاره ش رو زیر چونه گردش، کشید.

"لازم نیست پیش من با ادب باشی"

"اما..."

تهیونگ بدون تغییر در حالتش، انگشت شصتش رو روی لب های پسر کشید و باعث متوقف شدن حرفش شد.

"اما نداریم.. باهام راحت باش."

"سعی میکنم..." جونگکوک مکثی کرد و ادامه داد:

"حالا میشه باهام تمرین کنی؟"

پسر بزرگتر خنده ای مردانه سر داد و کمی عقب رفت.

"البته. ولی چی گیر من میاد شاهزاده؟"

جونگکوک با گیجی نگاهی به تهیونگ انداخت.

"منظورم اینه در قبال تمرین کردن باهات، چی نصیب من میشه؟"

"اما ما همیشه تمرین می کردیم..."

تهیونگ دستش رو داخل جیبش کرد و سری تکون داد.

"البته. اما حالا پاداش میخوام."

جونگکوک با قفل کردن دست هاش، مردد سری تکون داد و اول به ترومپت و سپس قامت تهیونگ نیم نگاهی انداخت.

"باشه... قبوله. اما چی میخوای؟ پول و..."

پسر بزرگتر لبخندی زد و حرف جونگکوک رو قطع کرد.

"نه. میدونی که به اینا نیازی ندارم جونگوا"

پسر حالا با گیجی بیشتری به تهیونگ خیره بود.

تهیونگ لبش رو با زبونش تر کرد و با صدایی که بم تر از حالت معمول شده بود، ادامه داد:

"من یه بوسه از لبات میخوام، شاهزاده."

با شنیدن این حرف، جونگکوک به یک علامت سوال بزرگ تبدیل شد.

"اما...اما..ما برادریم... این.. غیر ممکنه.."

تهیونگ کمی نزدیک تر به پسر ایستاد و با بهم ریختن چتری هاش، با آرامش گفت:

"اصلاح میکنم. برادر ناتنی. در واقع حتی پدر و مادرهامونم یکی نیستن، میدونی که من پسر برادر شاهم..."

جونگکوک سری تکون داد و خواست حرفی بزنه، که با شنیدن صدای دوباره تهیونگ ساکت شد.

"فقط یه بوسه س..."

"این درست نیست...اگه بفهمن... جفتمون رو میکشن..."

تهیونگ دستش رو دور کمر پسر حلقه کرد و کمی بهش نزدیک تر ایستاد.

"یادمه از بچگی دنبال هیجان بودی.."

"تهیونگ..."

پسر بزرگتر به چشم های مردد جونگکوک که مدام بین چشم هاش در گردش بودن، نگاهی انداخت.

به خوبی از حس پسر مطلع بود. وگرنه کدوم پسری از سر کنجکاوی، زمان حمام تهیونگ، یواشکی از لای در نگاه میکرد؟

"بذار هیجانو باهم تجربه کنیم."

جونگکوک با شنیدن صدای بم و دیدن چشم های خمار تهیونگ، با کلافگی سری تکون داد و بیقرار از عطر پسر، نزدیک تر ایستاد.

"اما اگه ازم خوشت نیاد..."

تهیونگ خنده ای کرد و کاملا پسر رو در آغوشش گرفت.

"مطمئنم علاوه بر بوسه، از چیزهای دیگتم خوشم میاد. جونگوا..."

Report Page