....

....

01:02♠️

استخون بین چشماش رو با انگشت اشاره و شصت مالید و به موجود حرص دراری که روی میزش ایستاده و دست به کمر منتظر ورودش بود نگاه کرد

"من با تو باید چیکار کنم آخه.."

کلافه و خسته از این اتفاقای روتین و تکراری با برگه های داخل دستش وارد کلاس شد

صدای پر از تمسخرش رو شنید

_:سلللللام نماینده شونو! خوش اومدی..بفرما بشین سر میزت

و با مالیدن کفشای خیس و خاکیش به روی میز پایین پرید و تا کمر خم شد..با دستاش به میز اشاره کرد و چاپلوسانه گفت:میزتون آماده ی نشستنه نماینده شونو..من اونو به بهترین نحو براتون آماده کردم

و کمر صاف کرد و با حالت مغرور و پیروزی براش ابرو بالا انداخت

امسال انقدر از دست این پسر تازه وارد کشیده بود که دیگه مثله اوایل از دستش حرصی نمیشد..دعوا و مذاکره و حرف تو سر اون بچه نمیرفت پس بهترین کار بیتوجهی بود!

اهمیتی به پسر و همکلاسیای حرص درارترش که ریز ریز میخندیدن نداد و روبه باقیه دانش آموزا گفت:معلم چو برگه های امتحانی رو بهم دادن تا بهتون بدمش

و با نگاه کردن به اسمی که بالای برگه نوشته شده بود به سمت صاحبش میرفت و بدون اینکه مثله بقیه ی نماینده ها نمرات رو بخونه اون رو بهش تحویل میداد

تو این بین متوجه آتیشی شدن نگاه کیهیون نسبت به خودش میشد ولی بازم اعتنایی نمیکرد

واقعا حوصله ی جنگ و جدل با اون همستر کوچولو که سعی میکنه همیشه قلدر باشه رو نداشت

برگه ها رو با گذشتن از کنار کیهیون به صاحباشون داد و در آخر با برگه ای که پایینترین نمره رو گرفته بود جلوش ایستاد

+:مثله همیشه..

و برگه رو تو بغلش انداخت و بیحرف سراغ میز خودش رفت

با حوصله در مقابل چشمای منتظری که دنبال یه دعوای حسابی بودن دستمالی از جیبش بیرون آورد و روی میز که طرح کفشای کیهیون روش افتاده بود کشید

اصلا درک نمیکرد مشکل اون بچه ی سرتق چیه که انقدر باهاش بداخلاقه فقط میفهمید کیهیون به اندازه ی تمام دنیا ازش متنفره..درحالیکه خودش حسی که تنها یک درصد به "نفرت" شباهت داشته باشه به کیهیون نداشت

مثله همیشه کیهیون در برابر رفتار خنثای شونو سکوت نکرد

جلو رفت و دستاش رو همراه برگه اش روی میز کوبید و زیرلب غرید

_:از اینکه اینهمه بیخیالی متنفرم

و طبق معمول شونو فقط کتاباش رو از زیر میز بیرون آورد و با پس زدن دستای کیهیون اونارو روی میز گذاشت

_:حرصمو درمیاره..با این بی توجهیاش حرصمو درمیاره

اینارو زیرلب میگفت و به طرف حیاط پشتی که پاتوق خودش، مینهیوک و جوهان بود میرفت

تمام تایم مدرسش رو به اینکه "چطوری حال اون غول بی شاخ و دم رو بگیرم" میگذروند و وقتی نتیجش چشمای بیتفاوت شونو میشد خشمش شدت پیدا میکرد

قوطی آبمیوه ی روی زمین رو با لگد محکمی به جلو پرت کرد و با عصبانیت بیشتری که بخاطر یاداوریه کارای امروز شونو بود گفت:یه روزی انقدر میزنمت که اون بازوهای کلفتت هم نتونه جلوی منو بگیره

و از کنار دیوار گذشت و وارد مخفیگاهشون شد

مینهیوک و جوهان درحال حرف زدن و اسنک خوردن بودن که متوجه ورود کیهیون شدن

دیدن صورت آویزون کیهیون، باعث شد مینهیوک زودتر از حرف زدنش "پوف" بلندی بکشه و غر بزنه

_:یا! کیهیونا من اصلا حوصله ی شنیدن چرت و پرتات درباره ی نماینده ی خوشتیپ کلاستون رو ندارم..توروخدا اگه میخوای باز دربارش حرف بزنی من همین الان پاشم برم!

کیهیون بیحوصله دستی تو هوا تکون داد و بدون تلاش برای نشستن روی نیمکت زنگ زده، روی زمین نشست و پاهاش رو بغل گرفت

_:شاید باورت نشه اما منم امروز حوصله ی صحبت کردن دربارش رو ندارم

جوهان مشتی از اسنک برداشت و درحالیکه روی پنجه هاش مینشست دستاش رو از کنار روناش رد کرد و جلوی پاهاش گرفت

_:اسنک بخور هیونگ

و اسنکای توی دستش رو جلوتر برد و لبخند کیوتی زد

کیهیون هم با وجود اعصاب خردی لبخند محوی زد و برای نشکوندن دل دوستش اسنکارو گرفت

_:ممنون هانی

و بی میل یکی از اسنکارو برداشت و به دهن برد

انتظار داشت جوهان با دادن اسنکا بره ولی تا وقتی که کیهیون همشون رو نخورده بود بلند نشد

در نهایت با تموم شدن اسنکا دستمال کاغذی ای از جیبش بیرون کشید و دستای کیهیون رو پاک کرد

طوری که مینهیوک نشنوه زمزمه کرد

_:اگه بخوای دربارش حرف بزنی من گوش میکنم

کیهیون که تو ناخوداگاهش منتظر شنیدن همین جمله بود به آهستگیه جمله ی جوهان جواب داد

_:مثله این مدت اصلا منو حساب نکرد..فقط از کنارم رد شد و میزش رو تمیز کرد

جوهان هم کنارش روی زمین نشست

_:فکر کنم داری اشتباه میکنی هیونگ..هیچوقت درک نکردم چرا انقدر ازش بدت میاد..اون هم خوشگله هم خوش هیکله هم قد بلنده و تمام دخترای مدرسه حداقل یه بار روش کراش زدن ولی تو هی میخوای اذیتش کنی و آزارش بدی..فکر کنم وقتشه قبول کنی که داری کاره اشتباهی انجام میدی

کیهیون با فکر به احساسی که نمیدونست چرا فقط توجه شونو رو میخواد نق زد

_:نمیدونم چیکار کنم

_:یاا! شما دوتا چی دارید بهم میگید

مینهیوک با اخم الکی و مصنوعی بالاسرشون ایستاد و دستاش رو به کمرش زد

جوهان زودتر گفت: حرفای ما به سن تو نمیخوره!

مینهیوک با حالت چندش شده دستی به سر جوهان زد و گفت:خودت پیری!

و انگار که اونجا هیچ نیمکتی برای نشستن وجود نداره چهارزانو روی زمین نشست و متفکرانه گفت:من که میدونم باز دارید درباره ی اون شونوی ذلیل مرده حرف میزنید! حالا بگید ببینم چیشده باز..شاید تونستم با استفاده از تجارب شخصیم که نتیجه ی اینهمه سال زندگی کردنه راهنماییتون کنم

قصد مینهیوک شوخی بود ولی کیهیون بیحوصله تر از اینحرفا بود

بدون اومدن طرحی از لبخند روی لباش روی زمین دراز کشید و خیره به اسمون ابیه بالای سرش گفت:مشکل من با راهنماییه پدربزرگتم حل نمیشه

و آهی کشید و تو دلش ادامه داد

_:مشکل من فقط به دست همون غول بی شاخ و دم حل میشه

کنار دوستاش به میز تکیه داده و درحالیکه به هر چیزی الا دوستاش فکر میکرد بهشون خیره شد

امروز کیهیون مثله هر روز نبود..یعنی مثله روزای قبل و قبلترش نپریده بود روی میزش یا به صندلیش ادامس نچسبونده بود یا حتی توی دفترا و کتاباش چرت و پرت ننوشته بود..همه چیز عادی بود

مثله روزایی که کیهیون به این مدرسه نیومده بود اما این موضوع بجای خوشحال کردنش، شونو رو بابت سلامت اون بچه ی رومخ نگران میکرد

_:هی کجایی تو؟ با تواما

با تکون دست وونهو از فکر بیرون پرید

+:ها؟ چیزی گفتی؟

وونهو متاسف و ناامید از بیحواسیه شونو که از زنگ پیش متوجهش شده بود گفت:هیچ تو این دنیا نیستیا..دارم بهت میگم چانگکیون دیر کرده..گفت میره پایین یچیزی بخره ولی هنوز نیومده

شونو که دنبال بهونه ای برای دست کشیدن از فکر کردن به کیهیون بود گفت:الان من میرم سراغش

و برای بیرون رفتن قدم برداشت اما ورود سراسیمه و بهم ریخته ی چانگکیون درحالیکه نفس نفس میزد و صورتش سرخ شده بود باعث شد متوقف بشه و حسه بدی بهش دست بده

که البته بی علت نبود!

_:هیو..نگ..هیونگ..دعوا شُ..شده

با اضطرابی که نمیفهمید به چه دلیل سراغش اومده جلو رفت

+:کی دعواش شده؟ چیشده چانگکیون؟

چانگکیون با قورت دادن اب دهنش برای برطرف کردن خشکی گلوش به راهروی پشت سرش اشاره کرد

_:کیهیون..اون داره..با ارشدا دعوا میکنه

تنها شنیدن اسم "کیهیون" کافی بود که بیتوجه به جمله ی"کجا میری شونو؟" ی وونهو اهمیتی نده و بیمعطلی به سمت حیاط بدوعه

هرچه که پله های بیشتری رو طی میکرد صدای داد و بیداد بیشتری رو میشنید و دلواپسیش بیشتر میشد

"بالاخره..بالاخره اون همستر زبون دراز یه بلایی سر خودش اورد"

با هجوم به حیاط متوجه جمعیتی که کنار تور والیبال جمع شده و درحال تشویق بودن شد

بسرعت به اون سمت دویید و زمانی به خودش اومد که اولین مشت رو نصیب سال بالاییه خودش کرده و روی سینش نشسته بود

صدای فریاد زدن کیهیون و هم اکیپیاش رو میشنید که بد و بیراه میگن و سعی میکنن از خودش دفاع کنن ولی هنوز درگیر زدن آدمایی بود که ممکن بود به کیهیون آسیب بزنن

درنهایت فقط در عرض چند ثانیه تو سکوت و بهتِ ادمای دورشون پسرایی رو دید که روی زمین از درد شکم و بینیشون به خودش میپیچیدن و دست کوچیکی رو حس کرد که با تمام توان میون انگشتای رنگ پریدش فشرده میشد

با پرت شدن شونو به بیرون از دفتر درحالیکه رد سرخی روی صورتش وجود داشت بهش نزدیک شد

قلب ترسیدش بیوقفه میکوبید و دستاش از استرس گزگز میکرد

_:خوبی؟ ببینم صورتتو

و سعی کرد رد انگشتایی که احتمالا جای انگشتای مدیر بود رو واضحتر ببینه ولی شونو با خشم دست بالا اومدش رو پس زد و گفت:برای چی دعوا راه انداختی؟

چیزی برای گفتن نداشت..دعوای کذاییشون فقط سر یه تنه زدن ساده شروع شده بود

سرش رو پایین انداخت و انگشتاش رو بازی داد

مینهیوک و جوهان نزدیکتر شدن

مینهیوک:ما سر چیز مزخرفی دعوا رو شروع کردیم

شونو که عصبانیتش با سوالایی مثله "من چرا این حماقتو کردم؟..این چه حسی لعنتی ایه که من به کیهیون دارم؟" بیشتر میشد با صدای نسبتا بلندی جواب داد

+:کارای کیهیون همیشه همینطوریه..با دلایل مزخرفی که احتمالا وجود هم ندارن گند میزنه به حال و اعصاب یه نفر..با دلایل مزخرف از یکی متنفر میشه..با دلایل مزخرف با چندتا سال بالایی که دوبرابر خودش هیکل دارن دعوا میکنه

و بلندتر داد زد

+:تنها قصدش ضربه زدن به منه که خب زد..حالا برای یه هفته ی لعنتی از این مدرسه اخراج شدم

و با پوزخند روبه کیهیون گفت:لذت ببر!..برای یه هفته دیگه قیافه ی نحس منو نمیبینی

و کیهیون رو عقب زد و با قدمای بلند ازش دور شد

کیهیون بهت زده و متعجب از این عکس العمل شونو که اولین بار بود میدیدش به مسیر رفتنش نگاه کرد

زمزمه ی کوتاه جوهان رو شنید

_:واااو حتی عصبانیتش هم جذابه!

ولی تنها تونست به شونه های پهن شونو که اونا هم عصبانی بنظر میرسیدن نگاه کنه و ناباور پلک بزنه

به شونو که بعد از یه هفته اخراج موقت سر میز خودش نشسته و به هر نقطه ای بجز جایی که کیهیون نشسته بود نگاه میکرد چشم دوخت

دلش تو این یه هفته براش تنگ شده بود

این یه هفته همش منتظرش بود تا ببینتش و ازش عذرخواهی کنه ولی شونو یه ثانیه هم بهش توجه نمیکرد

جوری کلاس رو نگاه میکرد که کیهیون رو نبینه

مثله یه موجود نامرئی باهاش رفتار میکرد و این باعث به وجود اومدن یه چیز قلنبه تو گلوش میشد

هیچوقت با شونو صمیمی نبود..هیچوقت خنده هاش برای جوکای بیمزه ی کیهیون نبود..هیچوقت رفتارای خوشش با کیهیون نبود چون کیهیون هیچوقت مثله یه دوست یا حداقل یه همکلاسیه ساده رفتار نمیکرد اما به اینکه دخترا بهش نامه بدن و شونو با لبخند ردشون کنه عادت داشت

به اینکه با وونهو و چانگکیون گوشه ی سالن بایسته و از ته دل بخنده، اونقدر عمیق بخنده که ردیف دندوناش دیده بشه عادت داشت

اما حالا شونو با دوستاش هم نمیخندید!

با بیمحلیای دوباره ی شونو بی اعتنا به جیغ و فریادای معلم سرش رو روی دستای قلاب شدش گذاشت و چشماش رو بست

جوهان راست میگفت

کیهیون داشت اشتباه میکرد..با ازار دادن شونو دنبال توجهش بود ولی فقط کاری کرده بود شونو ازش زده بشه و اونو یه موجود دردسرساز که تمام مدت به بقیه اسیب میرسونه ببینه

یاده حرفای این چند روز جوهان افتاد

^^اون خیلی خوشگله.....اون واقعا هیکل خوبی داره.....حس میکنم مثله دخترا دارم عاشقش میشم.....کیهیون هیونگ بنظرت نمایندتون با پسرا هم رل میزنه؟^^

لباش با ناراحتی روی هم فشرده شد

چرا جوهان از شونو خوشش اومده بود..شونو سهم خودش بود..شونو کسی بود که از لحظه ی اول، زمانی که تو دفتر منتظر نماینده ی کلاسش ایستاده و به در ورودی نگاه میکرد و یکدفعه اون جنتلمن وار وارد شده بود دل بهش باخته بود

ولی نمیتونست قبول کنه

این فکر که از یه پسر خوشش اومده آشفتش میکرد..اونم پسری مثله شونو که با یه اشاره هزارتا دختر براش میمردن

و با همین دلیل بقول شونو مزخرف به خودش و اون اسیب رسونده بود...شونو رو دلخور کرده بود و خودش رو یه پسر بچه و لوس

اشکاش مثله جوشیدن چشمه ی اب زیر پلکاش جمع شدن

"من عقل ندارم..اینهمه سال صبر کردم تا یه روز عاشق بشم حالا هم که عاشق شدم از یه پسر استریت عوضی که ازم متنفره خوشم اومده"

_:آقای یو؟

با صدای معلم دستپاچه سربلند کرد

این حرکت تند باعث شد اشکای جمع شده تو چشماش پایین بریزن

معلم که انگار از اول هم بخاطر نگرانیش سراغ کیهیون اومده بود با دیدن اشکاش نگرانتر شد

_:کیهیونا تو داری گریه میکنی؟ چیزیت شده؟ جاییت درد میکنه؟

این سوالات تمام توجه کلاس رو به کیهیون جلب کرد..حتی شونو هم نگاهش کرد!

خجالت زده اشکاش رو پاک کرد و درحالیکه بلند میشد منقطع گفت:من..من..باید..برم..

و به سمت در دویید

_:من میرم بیرون

تا لحظه ی اخر نگاه دلواپس شونو رو حس میکرد ولی زد بیرون

بسرعت دویید و خودش رو به مخفیگاهشون رسوند

با اشکای توی چشما و بغض توی گلوش بدنش رو روی نیمکت پرت کرد و جیغ زد

_:از همتون بدم میاد عوضیا..از خودم از شونو از جوهان از معلم چو از مدیر پارک از خودم از شونو..از شونو بدم میییییاد

و با عصبانیت مشتاش رو روی نیمکت کوبید و جیغ زد

انقدر اینکار رو انجام داد که بالاخره جوهان و مینهیوک وحشت زده از صداهای بلندش به این طرف اومدن

_:کیهیون..یا!یو کیهیون چته؟چرا جیغ میزنی؟

مینهیوک میپرسید و سعی میکرد کیهیون رو از روی نیمکت بلند کنه

جوهان هم به کمکش اومد

_:هیونگ چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟کسی چیزی بهت گفته؟؟

شنیدن صدای جوهان نفت روی آتیش خشمش ریخت

تو یه حرکت سرپا ایستاد و به یقه ی جوهان چنگ زد

کاراش دست خودش نبود..تقریبا میشد گفت زده بود به سرش

_:تو..تویه رفیق فروش بگو چرا از شونو خوشت اومده؟ ها؟

و یقه ی جوهان رو محکمتر گرفت و فریاد زد

_:نامرد چرا از اون تعریف میکنی؟دوسش داری؟ اره؟دوسش داری؟

و محکم پرتش کرد روی زمین و با تهدید انگشتش رو به طرفش گرفت

_:حق نداری بهش نزدیک بشی وگرنه هیچ اطمینانی در رابطه با زنده موندنت بهت نمیدم..شونو از اولش هم کسی نبود که بخوای ازش خوشت بیاد..اون کسیه که من دوسش دارم پس حق نداری بهش نگاه کنی به بازوهاش به خنده هاش به سینه ی تختش به هیچکدومش حق نداری نگاه کنی..تنها کسی که میتونه اینارو ببینه منم

و با همون عصبانیت خواست از مخفیگاهشون بره که دیدن شونو با چشمای گشاد جلوی در مخفیگاهشون متوقفش کرد

پلکاش بی اراده روی هم کوبیده شدن و انگشتای مشت شدش از هم فاصله گرفتن

توان تحلیل موقعیت رو نداشت

شونو رو تو مخفیگاهشون میدید و خودش رو که مثله احمقا اعتراف کرده بود

و مینهیوک رو که با لبخند عمیقی به سمت جوهان میرفت و میگفت "بالاخره نقشمون گرفت"

یعنی چی که نقشمون گرفت؟!

اصلا..اون..شونو تو مخفیگاهشون چیکار میکرد؟

یعنی شنیده..بود؟

جملاتش تو سرش اکو شد

"اون کسیه که من دوسش دارم پس حق نداری بهش نگاه کنی.."

دوباره بغضش گرفت

"لعنت..لعنت..لعننننت.."

چشماش با اشکاش پر شده بود

"لعنت به تو یو کیهیون که ضعیفترین ادمی هستی که به این دنیا اومده"

مچش رو زیر چشماش کشید و برای رد شدن از کنار شونو قدم برداشت ولی گیر افتادن دستش میون انگشتای شونو باعث شد مسیر رفته رو به زور برگرده

هر لحظه ی دیگه ای بود برمیگشت و با تمام زورش یه سیلیه محکم به شونو بخاطر اینکارش میزد ولی اون ثانیه تنها چیزی که بهش احتیاج داشت "فرار" بود

فرار از دست جوهان که بیدلیل باهاش دعوا کرده بود

فرار از دست شونو که حالا از احساسش خبر داشت

و فرار از دست خودش که بنظرش احمقترین ادم دنیا بود

بغض آلود گفت:ولم کن

و سعی کرد دستش رو بیرون بکشه اما انگشتای شونو محکمتر گرفتنش

نالید

_:ولم کن ولم کن نمیخوام اینجا بمونم

و مثله بچه ها گریه کرد و دستش رو تکون داد

_:نمیخوام ببینمت..بزار برم یه جا گم و گور شم تا بفهمم چه گندی زدم..ولم کن

و تلاش کرد به کمک دست دیگش مچش رو ازاد کنه اما فرو رفتن صورتش تو سینه ی شونو و حمله ی عطر شیرین تن شونو بدنش رو بیحس و مسخ کرد

+:فکر نمیکنی اینجوری عربده زدن و اعتراف کردنت با بلاهایی که تا یه هفته پیش سرم میاوردی خیلی درتضاده؟

و بازوهای بزرگش رو دور شونه هاش فشار داد و با رگه هایی از خنده که توی صداش وجود داشت بی اعتنا به حیرت و شوک زدگی کیهیون گفت:میترسم بهت پیشنهاد بدم دوست پسرم بشی و توهم قبولش کنی ولی صبح بلند بشم و ببینم خونم داره تو اتیش میسوزه

و برای همقد شدن باهاش خم شد و خیره به چشمای خیس و گشاد کیهیون ادامه داد

+:میتونی تضمین کنی در تمام مدتی که دوست پسرت میشم امنیت جانی دارم؟؟

صورت زیبای شونو جلوی چشمای گرد شده اش بخاطر اشکایی که تند و تند میریختن تار و واضح میشد

داشت جملات شونو رو برای خودش تجزیه میکرد اما چشمای مهربون اون تمام رشته هاش رو پنبه میکرد

با ریختن اشکش یه لحظه لبخندش مثله خورشید میدرخشید و با جمع شدن دوباره ی اشکاش صورتش تار میشد و این کیهیون رو وحشت زده میکرد

مهم نبود شونو چی میگفت..مهم نبود داشت با مسخره کردنش بهش پیشنهاد میداد..مهم خودش بود

مهم این بود که برای کیهیون میخندید..نه برای وونهو و چانگکیون!

مهم این بود که بازوهاش کیهیون رو در برگرفته بودن نه دخترایی که همش میترسید شونو یه روز پیشنهادشون رو قبول کنه

بینیش رو با سکسکه هایی که نتیجه ی گریه کردنش بود و سینش رو تکون میداد بالا کشید و جواب داد

_:قول میدم خونت رو اتیش نزنم

تکخندی زد و دستش رو زیر چشمای کیهیون کشید

+:کتابام چی؟ اونا هم در امانن؟

دستاش رو روی سینه و شونه ی شونو گذاشت و سرش رو بالا پایین کرد

_:آره..قول میدم به اونا هم دست نزنم

شونو که از دیدن این روی معصوم و بانمک کیهیون که ویژگی های "رومخ، حرص درار و قلدر" رو به انتهای لیست میفرستاد لذت میبرد گفت:دیگه روی میزم نمیری؟

با لبای برچیده شده و چشمای براق از اشک جواب داد

_:قول میدم دیگه اذیتت نکنم..پسر خوبی میشم..پسر خوبی که همش حسرت بخوری چرا زودتر عاشقش نشدی

تحمل دیدن کیهیون با اون حالت مظلوم و شیرین برای شونو که حالا میفهمید حس لعنتی ای که بهش داشته بخاطر چی بوده غیرممکن بود

دوباره کیهیون رو به سینش چسبوند و با فرو بردن صورتش تو موهای خوشبوش گفت:بعدا ازت یه امضای محضری میگیرم که قرار نیس خونم رو اتیش بزنی، تو کتابام چرت و پرت بنویسی و روی میزم بری و مثله همسترای شیطون کثیف کاری کنی اما الان به همین حرفا اکتفا میکنم

و روبه جوهان و مینهیوک که کنار هم درحال نظاره ی اون دوتا بودن لب زد

_:ممنون!

Report Page