...!

...!

Ana

خسته از راه برگشت ، در خونه رو باز کرد و بوی عود گل رز مشامش رو پر کرد ، انگار نه انگار که روزی پر از دعوا و مشغله داشته.

گوشه ای نشست و بدون صدا سرش رو به دیوار تکیه داد ، با خودش میگفت : چرا باید فرشته ی زمینیم رو درگیر این حالم کنم.

تهیونگ با گلای رز سفید و استایل رسمی از اتاق با شتاب بیرون پرید

- سلام آقا ، نیاز به مسکن روح و یا بغل معجزه آسا ندارین!

جئون لبخند خسته ای زد ، دست هاش رو باز کرد و چشم هاش اشاره کرد که پسر سمتش بره

تهیونگ گل هارو کنار مرد خستش گذاشت ، جلوش ایستاد و دست هاش رو روی شونه جئون گذاشت

- بهم تکیه بده میخوام خستگی هاتو منتقل کنم به جسم خودم

مرد سرش رو به سینه کوچیک پسر مهربون و خوش قلبش تکیه داد و با دستش کمرش رو گرفت

+ فرشته کوچولوی دوست داشتنیم

پسر کوچیک تر سرش رو پایین آورد و پیشونی مردش رو بوسید ، خودش رو توی بغلش جا داد و سر جئون رو به سمت شونه'ش هدایت کرد

- استراحت کن آرامش خاکستری رنگم

Report Page