📬

📬

دریافت شده توسط صندوق پست بلورا

هی، بهتره اونطور زل زدن به منو تمومش کنی چون اینطوری نامه ای که گیرت میاد جز چندتا خط خطیِ نامفهوم و "تو" نوشتنای بی حواسم نیست.

نه جدی دوست دارم بدونم این ایده رو کی توی سرت انداخته؟ من اهل این قلم زدنای یهویی نیستم و درست از لحظه ای که دفتر و مداد رو توی بغلم انداختی درحالیکه به جای این اجسام مزاحم منتظر خودت بودم که ولو بشی بین بازوهام، و گفتی :" دلم میخواد برام نامه بنویسی." تا همین الان که کنار گلدونای قد و نیم قدمون چهارزانو زدی و به جای اینکه اونارو نوازش کنی دستاتو زدی زیر چونت و خیره شدی به من، مغزم قفله. ها چته اونجوری نگاه میکنی؟ بوس میخوای؟!

خب حداقل آرزو میکنم وقتی داری میخونیش ناامیدیت انقدر واضح نشه که بفهمم بد گند زدم...خوب بلدی با چی تهدیدم کنی که تسلیم بشم. اگر اون بسته سیگار توی داشبورد رو میاوردم بالا حالا اینطور دست و پا بسته و بخاطر یکی دو نخ تلخ و نعناییش مجبور نبودم تن به خواسته های ظالمانه ات بدم خوشگله. چشمک زدنت دیگه چی میگه؟ حس میکنم دارم کم کم عقلمو از دست میدم. کاش موهاتو فقط ساده ببندی و با گوجه ای کردنش بالای سرت نقطه ضعف منو تحریک نکنی. شاید منم باید دوتا حرکت بزنم تا کله ات داغ کنه آهاه؟ احساس میکنم میدون جنگ ناعادلانه ایه. من فقط میخوام ماگ هامون که قهوه داغ توش رو پر کرده با یک پتو برداریم و بریم توی تراس، روی تاب حصیری به زور خودمون رو جا بدیم طوریکه مجبور بشی بین پاهام مچاله بشی و سرت رو بذاری روی قلبم، و من بازوهای برهنه ات رو که حالا سفیدیش بخار تضادش با رنگ تیره ست تاپ و شلوارکت بیشتر از همیشه توی چشممه با شستم نوازش کنم.

میدونی که؟ آهنگ با تو. سیگار و فوت کردن دودش بین لبهای نرم و بوسیدنیت با من.

لازم نیست در جریانت بذارم کوکو چون اخلاقیاتم دستته. من آدم نوشتن و شرح دادن قصه از اول تا آخرش نبودم و نیستم. برخلاف ذهن داستان پرداز تو من خوب نمیتونم اتفاقات رو پشت سرهم ردیف کنم و بگم اینجوریا شد که به اینجا رسیدم. من شفاف و بی پرده احساساتم رو برات به زبون میارم. همونقدر ناگهانی که لمسشون کنم باهات دربارش حرف میزنم و میذارم لذت یک اعتراف یهویی به گونه هات رنگ بده.

این نامه هم خودِ منه. همونی که صبح ها درحالی بیدار میشی که تنش مماسِ تنته. و میدونم تابیدن باریکه های نور روی پوست گندمی- شکلاتیشک میپسندی جوریکه پرتوی آفتاب باعث برق زدنش میشه. هوم؟

این نامه همونیه که وقتی توی آشپزخونه باهول و ولا میچرخی چون برای رفتن به کتاب فروشیت دیرت شده تکیه زده به چهارچوب و زل زل نگاهت میکنه. و وقتی کفری برمیگردی سمتش و میگی :"عوض کمک کردنته؟" شونه بالا میندازه و میگه :"بودنت قشنگه، دلم میخواد معطل بشی. اصلا کل روز همینطور سرگردون خونه رو متر کنی و حواست پرت باشه تا من با خیال راحت خیره بشم به جزء جزء حرکاتت و لذت ببرم."

برای همین نمیدونم چطوری بنویسم یا میخوای چی بشنوی ازم. ولی همین برات کافی نیست بیای و کنارم روی این کاناپه دراز بکشی تا برات از مشتری های امروز حرف بزنم، وسطش خم بشم و شقیقه ات رو ببوسم، دستت بخزه زیر هودی مشکیم و راهش رو بگیره تا قفسه سینه ام، انگشتای سرکش منم سر بخوره توی یقه ات و خب...چون این یه نامه شخصیه میتونم تصورات فاکیم رو بی پرده توش بیان کنم نه؟ اما این خوب نیست چون باعث میشه کلا حواسم از حرفایی که باید بزنم پرت بشه. اوه- چی داشتم میگفتم؟

آره... همینا بس نیست که آرامشِ همدیگه بشیم و بذاریم خستگی از لابه لای زمزمه هامون فرار کنه؟

 با اینکه پختن شام امشب نوبت شخص شخیص شماست ولی سیر کردن شکمتم با من. حالا که دور، دورِ توئه باید به سازت برقصم دیگه ها؟

بیشتر از این از من برنمیاد کوکو تا همینجاشم به خاطر گل روت بود که تحمل کردم و دفتر رو پرت نکردم یه وری تا بیام جست بزنم بگیرمت بگم :" که چی؟ سیگارامو قایم کردی فکر کردی تمومه؟ نشونت بدم حرف آخرو کی میزنه؟"

پس بیا اینجا تمومش کنیم. درست لحظه ای که دلم میخواد به جای گفتن اینکه چقدر بد خاطرت رو فقط برای خودم میخوام و دلم بنده به دلت، با بغضت قلبم میگیره، با خنده هات آسمون چشمام روشن میشه ازت بخوام بیای و وسط پیشونیم رو ببوسی. 


Report Page