📬

📬

دریافت شده توسط صندوق پست بلورا

خودت بهتر از هرکسی میدونی من بلد نیستم مثل کتاب های عاشقانه طوری حرف بزنم که قلب هرکسی رو بلروزنه. یا... اوه. منظورم اینه حتما به این اخلاقم عادت کردی درسته؟ بیان احساساتی که درون قلبم دارم سخته. و شاید نمیدونم چطور باید به زبونشون بیارم؟ همیشه آدم هایی که توی زندگیم اومدن و رفتن فکر میکردن بخاطر سرما و غرور ذاتیم راضی نمیشم از حالت هایی حرف بزنم که اونا اسمش رو میذارن "غم، عشق، شکننده بودن یا ضعف های انسانی ای که توی ذات هممون هست."

ولی تو تنها کسی بودی که بهم گفتی میدونی اینطور نیست، راستش اون روز رو قشنگ یادمه آمورت. برای اولین بار توی چشمهام خیره شدی و گفتی :" من میفهمم تو فقط نمیدونی چطوری بیانشون کنی. پس لازم نیست سخت بگیری هوم؟" بعد از چند دقیقه نگاهت رو ازم گرفتی و یکهو نفست رو بیرون دادی و با صدای لرزونت زمزمه کردی :"اعتراف میکنم زل زدن توی زمستونِ مردمک هات واسه اولین بار ترسناک بود!" کیوت کوچیکِ من... اون روز به خودم اومدم و دیدم شدیدا دلم میخواد همون لحظه بغلت کنم و بخندم و بگم :"اوه آره؟ ولی یه فندق ریزه جرئتشو جمع کرده و حالا انجامش داده."

الان که درست توی آغوشم روی چمن های مرطوب خوابت برده درحالیکه دستم روی گوشی میلغزه این جملات رو برات مینویسم فقط چون حس کردم باید بدونی اگه هنوزم نمیتونم وقتی با دل ضعفه آورترین حالت روی پاهات بلند میشی و آروم لبهام رو میبوسی بهت بگم :" دیگه نمیتونم حتی یک لحظه بدون تو و وجودت، نوازش هات و ابراز علاقه هات دووم بیارم." دلیلش کمبود خودمه. توی تمام سال های زندگیم این تو بودی که شبیه معجزه طاهر شدی و بهم طعم زنده بودن و لذت رو چشوندی. تو تنها فردی بودی که با بعضی کارهاش ذهنم قفل میکرد و نمیدونستم چه واکنشی باید بدم؟ تنها کسی که مقابلش مجبور میشدم خودمو کنترل کنم. مثل وقت هایی که میخندیدی و ردیف دندون هات نمایان میشد و خب... شاید بشه اسمش رو اعتراف گذاشت چون واقعا حس میکردم قلبم برات بلند و نامنظم میتپه. وقتی که ناخودآگاه لمست میکردم و جریان برقی از تمام تنم میگذشت. کنار تو فهمیدم نیاز به دوست داشته شدن از طرفت چقدر درونم بیداد میکنه و اگر روزی نباشه میتونه نابودم کنه. برای همین میلم به مراقبت از ظرافت و لطافت تو چیزیه که بلد نیستم وصفش کنم. فقط...حالا تو عزیزترین دارایی منی آمورت. و مطمئن باش تاوقتی نفس میکشم نمیذارم رنگ شادی از بومِ خیره کننده ی چشمهات پر بکشه چکاوک من.

نمیدونم این نامه رو باید به کجا پست کنم اما کاش لبهات پستچی ای بود که حرفهای نگفته ام رو میشنید. اینطوری هروقت با تمام احساسم میبوسیدمت صدای قلبم رو به خاطرش میسپرد و اگر روزی نبودم برات تکرارشون میکرد...

خیلی آروم خوابیدی. سرت روی سینه امه و عطر شیرین موهات حواسمو مدام پرت میکنه. دلم میخواد بازم انگشتات رو لای موهای کوتاهم بلغرونی و پشت پلکهام رو ببوسی، اما دلم نمیاد بیدارت کنم. پس شاید باید منم همراهت زیر این آسمون پرستاره بخوابم؟


Report Page