📬

📬

دریافت شده توسط صندوق پست بلورا(فرستنده:ناشناس)

زیبای بی پروا.

این چیزیه که اولین بار زمانی که میخواستم توی ذهنم برای تحسین کردن خطابت کنم بین افکارم شکل گرفت. قرار نیست اسم یا نشونه ای از من آخر این نامه یا بین جملاتم به چشم های تیزبینت بیاد. همونطور که تا به حال سایه ای بودم که روی سایه خودت نرم و بی صدا حرکت میکرد، پشت پرده رازهایی که فعلا قرار نیست فاش بشن پنهان میمونم. اما شاید دیگه هیچوقت فرصتش پیش نیاد بتونم چندکلمه ای برات حرف بزنم. پس درحالیکه روی آخرین صندلی در بالایی ترین ردیف سالن تئاتر نشستم و هنوز به پیانویی نگاه میکنم که ساعتی پیش انگشت های کشیده و استخونیت روی کلاویه هاش به رقص دراومدن تصمیم گرفتم بنویسم.

چهار روز پیش وقتی روی چمن ها نزدیک چشمه خوابت برده بود و بومِ شلوغ از رنگت رو به تنه درخت تکیه داده بودی جرئت کردم و چند قدمی رو نزدیک شدم. در حدی که تونستم صدای نفس های آرومت رو بشنوم. جوری خوابت برده بود انگار خبر داری تا لحظاتی بعد دنیا از بین میره و دیگه هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره.

اگر فاش شدن هویتم مهم نبود به سمت کلبه ی جنگلیت که فاصله کمی با مکان امنت برای نقاشی کشیدن های گاه و بیگاهت داره میرفتم و روانداز نازک و ماگ چوبیت رو که با شیرعسل گرم پر کردم برات میاوردم.

درسته، اگر آزاد بودم و دغدغه ای برای مراقبت کردن از تو که به اندازه کافی قوی به نظر میرسی نداشتم خیلی کارهارو میتونستم انجام بدم ارورا.

گاهی حسرت طوری به تمام تنم میپیچه که از درد درون خودم جمع میشم. قلبم تیر میکشه و میخوام توده تلخی روحم رو بالا بیارم اما نمیشه. چیزی جلوی گلوم رو میگیره و انگار... انگار همون بغض چندین ساله است.

امیدوارم به اجرای بعدیت که اواسط جولای توی سالن مرکزی شهر برگزار میشه برسم. نمیدونم اینبار سفر کوتاهم چه ماجراهایی رو به دنبال خواهد داشت اما هرطور شده باید نوای زندگی بخشم رو بشنوم. موسیقی ای که با دستهات خلق میکنی مثل معجون جادویی ای میمونه که بهم جون و نفس های تازه ای برای ادامه دادن ببخشه.

خوشحالم که با تمام علاقه ات به سکوت و خلوتِ دنجت با رنگ ها، بوم، پیانو و کتاب ها اشتباه من رو تکرار نکردی و محبتت رو از چند آدم ارزشمندی که اطرافتن دریغ نمیکنی. خوشحالم که درکنار اخلاق های تندی که داری یا سخت گیری هایی که میکنی انقدر عاقل شدی که تکیه گاهشون باشی و ازشون محافظت کنی.

با تمام وجودم بهت افتخار میکنم ارورا. و امیدوارم روزی که تمام دیوارهای کلبه ات رو از نقاشی هات پر کردی و دیگه جایی برای طرح جدید باقی نموند به فکرِ یک گالری هنری بیفتی. جایی که با خیال راحت و ساعت ها بتونم به چرخش قلموت روی بوم ها و ادغام رنگ هایی که انتخاب ذهن رها و خلاقت بودن خیره بشم.

_سایه ای از شب های تنهایی.



Report Page