📬

📬

دریافت شده توسط صندوق پست بلورا

دایه ابرها همیشه میگه :" شما نباید به چیزهایی فکر کنید که هیچ تجربه و آگاهی ای نسبت بهش ندارید، چون در این صورت با اتفاقات عجیبی غافلگیر میشید، آسیب میبیند، ضربه میخورید و گیج میشین. هرکس باید با داشتن علم کافی نسبت به پدیده ای سراغ اون بره یا قدمی به سمتش برداره وگرنه نظم جهان بهم میخوره."

اما من، این رو قبول ندارم. اگر قرار بود به خاطر ضررهایی که ناشناخته ها برای ما دارند سراغشون نریم اینطوری هیچوقت چیزی کشف نمیشد. اینم از همون قوانین بی منطقی ایه که یادم میاره فقط باید اسارتم رو بپذیرم و حق ندارم جاهای جدید رو ببینم...

اوه متاسفم! فکر کنم باید اول خودم رو معرفی میکردم..

سلام، من نِفِل هستم. خب خونه من؛ نمیدونم تا به حال آسمون رو دیده باشی یا نه، اما من درون هاله ای بزرگ از نور نزدیک به جایی زندگی میکنم که خورشید طلوع میکنه. نوار های ابریشمی زیادی دورمه که باهاشون حجم های نرم، سفید و شیرینی رو میبافم. آدما بهش میگن ابر...

بادهای گرم و سردی که از طرف غرب میان رو در آغوش میگیرم، ذرات گرد و غبار رو از تاروپودشون جدا میکنم و به سمت شرق هدایتشون میکنم. گاهی هم که بیکارم موهای بسته شده ام رو باز میکنم تا سنگینیش رو کمتر حس کنم. و خب اینطوری بارون میباره...دایه ابر میگه مادرم بخاطر طلسمی که از کودکی دچارش شد هیچوقت نتونست گریه کنه، برای همین وقتی درد بهش فشار می آورد و بغضش انقدر بزرگ میشد که جلوی نفس کشیدنش رو میگرفت شروع میکرد به بوسیدن موهای من...انگار تمام اشک هایی که از چشمهاش نچکید روی لای تارهای آبی رنگ من جا گذاشته.

برای همین اقیانوس رو دوست دارم، مادر منم توی چشمهاش دوتا اقیانوس بی انتها داشت که اون طلسم سیاه هیچوقت نذاشت موج های طوفانیش به ساحل گونه هاش برسن.

یکبار نسیم ملایمی با عطری ناشناخته خودش رو توی بغلم جا داد. وقتی ازش پرسیدم رایحه اش برای من ناآشناست در جوابم گفت این عطر عشقه.

گفتم: عشق؟ اون چه حسیه؟

آروم روی صورتم به حرکت دراومد مثل یک نوازشِ شیرین، و زمزمه کرد:" مثل حس مادری به فرزندشه."

راستش من از سالها پیش فکر میکردم مادرم بعد از اینکه من رو برای همیشه ترک کرد اعماق اقیانوس ها آروم گرفته. برای همین بالاخره تصمیم گرفتم این نامه رو بنویسم... احتمالا آب ها هم مثل آسمون ها محافظ و نگهبانی دارند درسته؟ کسی که درست کف اقیانوس زندگی میکنه و قدرت اینو داره تا امواج و گرداب هارو به هرسمتی میخواد هدایت کنه. از طرفی میتونه با خوندن لالایی سورمه ای رنگش آرامش مطلق رو به بیتابی و غرش آب ها ببخشه و اونارو به خواب ببره...پس اگه صدامو میشنوی؛ میتونی عطر عشق رو به دستم برسونی؟ شاید هم شایعه ها درمورد تو درست باشن، گاهی از بین پچ پچ پرستوهای مهاجر میشنیدم که میگن هیچکس تا به حال جرئت نکرده به عمق اقیانوس سفر کنه و جز تنهایی و سکوتِ بیکران انیس دیگه ای برای تو نبوده.

اما این منم، کسی که بین ابرها و ستاره هایی که احاطه اش کردند زندانی شده و جز کارهای روزانه و تکراریش حق نداره به جایی سفر کنه و چهارچوبی رو بشکنه. گاهی به شدت دلم میخواد رنگ و بوهای مختلف رو امتحان کنم و ببینم آزادی چه حسی داره؟ نمیدونم چرا این حرفا رو میزنم ولی شاید باعث بشه جنس حسرتم رو بهتر درک کنی؟

و شاید به سمتم بیای و انگشتای ظریفم رو بین دستهات جا بدی؟ تو... میتونی نشونم بدی عشق چه رنگیه؟

_از دخترِ آسمان برای دخترِ اقیانوس.


Report Page