♡.

♡.

Eulalie

بیا برات یه قصه بگم. یه قصه از منی که وقتی همه جا سیاه شده بود، توی یه شب یا روز بارونی، وقتی خسته و تنها بودم، دستمو توی تاریکی دراز کردم تا شاید یه نفر، برای نجات منم که شده بهش چنگ بزنه، نجاتم بده و نگهم داره. یه قصه از تویی که وقتی رسیدی شبیه به معجزه بودی. یه معجزه بزرگ، که قلبِ من‌ حالا بدون اون‌ معجزه دووم‌ نمیاره. بیا یه قصه بگم، از من و تویی که خیلی ساده، با یه عالمه عجله، برای رسیدن به هم‌ تلاش کردیم. یه قصه؛ از یه علاقه... 

یه قصه از علاقه‌ای که من هیچ‌وقت ازش پشیمون نمیشم. یه داستان از من و تو، و علاقه‌ای که اگر اشتباه باشه من‌ حتی‌ نمیخوام درست باشم. 

میخوام برات یه قصه بگم آفتابگردون، از منی که قراره تا تهش باهات بمونم اگر بخوای، و تا همیشه دوست داشته باشم. این قصه؛ قصه‌ی من و تو ـه که من قراره تا ابد، تورو توی قلبم‌ نگه دارم. قصه‌ای که قراره هر سالش ۱۵ ـُمین روز اولین ماه تابستون جشن گرفته شه ایرنه. قصه‌ای که از الان تا هرسالش بهت میگم؛ "ممنون که فرشته‌ی زندگی من شدی." درست مثل الان.

Report Page