.

.

21

🌸🌸🌸

🌸🌸

🌸


#عروس_قراردادی

#پارت21


بوسیدمش و نگذاشتم این بحث بیخود را کش بده .


ازش جدا شدم که شوک از فرق سرم تا چونه م رو با دقت دید و حیرون چرخوندم رو خودش .


_چقدر سبکی...


گیج به فشار دستش دور کمرم نگاه کردم.


_ها؟


با یکی از دستاش صورتم رو بالا گرفت .


_وزنت رو می گم... باید خوب غذا بخوری جون بگیری من زن استخونی نمی خوام که تا بغلش زدم استخوانش بشینه تو تنم...


جفت ابروهام از تعجب بالا رفت. با دست به شونه ش زدم :

_نه بابا... آقای خوش اشتها همه از خداشونه زنشون مانکن باشه بعد تو به من میگی زن تپلی میخوای؟ من وزن اضاف نمیکنم آرشاویر...


با هر دوستش بلندم کرد و گذاشتم وسط تخت بعد خودش ازم فاصله گرفت .


_من دلم می خواد زنم کپلی باشه... باهاش میخوابم بالشت نرم و لطیف باشه نه چوب خشک و خشن...


مجبورم کرد دارز بکشم بعد روم پتو کشید و با غرغر اضافه کرد :

_برم ببینم چیزی هست بخوریم بعد بخوابیم... فردا اول بریم واسه تو خرید کنیم بعد برم سر کار...


پیشونی م رو بوسید و از در رفت بیرون. اما زمزمه رو شنیدم که با خودش گفت :

_داری از دست میری پسر...


اون قرار بود بیاد این بالا با من بخوابه؟ لعنتی من چه ساده م معلوم اون میخواد کار پدربزرگش رو عملی کنه... اما کور خونده یه اشی براش بپزم یه وجب و نیم روش روغن باشه.


وقتی نرگس اومد بالا غذا رو بهم داد ازش جویا شدم آرشاویر کجاست اونم با کلی سرخ و سفید شدن یه لباس راحتی شب بهم داد و گفت آقا رفتن وسیله ی بهداشتی برای امشب بخرن . اون وقت بود شستم خبر دار شد اون پسر همون پدره برای همین به نرگس گفتم برام یه بسته قرص ژلفن یا بروفن بیاره اون احمق هم یه خشاب کامل و یه پارچ آب و لیوان برام آورده بود.

دارم برات آقا آشاویر حالا سعی کن به من نزدیک بشی...

Report Page