🦄🦄

🦄🦄

Hana

Part 1

امروز بلخره بعد از دوسال تمام به آرزوم یعنی کشیدن چهره کراشم رسیدم اونم بعد دوسال 

یه عکس باحال از جیمین پیدا کردم و به معلممون نشونش دادم اونم تایید کرد. 

امشب باید حتما اتودشو بزنم...

خیلی خسته بودم کلی دوندگی کرده بودم بخاطر کنکور،کارنامه و کلاس زبان باید حتما زبان ثبت‌نام میکردم. رفتم تو یکی از کافی شاپ هایی که می‌شناختم نشستم و چیزی رو که میخواستم سفارش دادم.عین همیشه قهوه تلخ .همیشه عاشق همین تلخیش بودم.گوشیمو درآوردم وبه طرحی که انتخاب کرده بودم خیره شدم. چهره جذاب وگیرایی داشت اما امیدوارم گند نزنم وحداقل یه چیزی شبیه جیمین درآد.بعد از خوردن قهوه از جام بلند شدم و رفتم بیرون وپیاده به سمت خونه حرکت کردم که متوجه چیزی روی ساختمو شدم. یه آدم؟اونم روی پشت بوم؟نکنه که میخواد خودکشی کنه.

با همین فکر بدو بدو رفتم روی پشت بوم.

حدسم درست بود میخواست خودکشی کنه اما چرا؟بادقت بهش نگاه کردم که متوجه شدم جیمینه. باورم نمیشه شروع کردم به حرف زدن باهاش.

_:سلام من آ.ت هستم.چرا اینجایی؟

+:برو پایین ،به تو ربطی نداره.

_:هی اینجا خونه منه...چرا میخوای خودتو بکشی؟

+:نمیخوام دیگه زنده بمونم.

_:چرا زندگی که خیلی زیباست برای چی میخوای این کارو بکنی؟

پوزخند زد وگفت :آره خیانت زیباست،درد کشیدن زیباست،نرسیدن به کسی که دوسش داری زیباست، بس کن دیگه خودتم خوب میدونی داری چرند میگی...



ادامه دارد...

Report Page