˖· 💗 💌 `
ɹɐsoʞدستای لرزونش رو محکم مشت کرد و آب دهنشرو قورت داد ،، نگاهش رو از تیغ روی زمین به مچ دست پرخونش کشید و جیغ بلندی زد .
بیشک ته دلش نمیخواست همچین کاری بکند ، ، میخواست ؟؟
شاید دفترچهخاطراتش چیز دیگری میگفت ؛ همیشه همون دختر تنها و کوشه گیری که روی نیمکت مینشست و جوراب های ساق بلندش رو نگاه میکرد بود ،، اما قلبش .. قلبش تغییر کرده بود .
مگر میشد این حجم از بیتوجهی و تنهایی را به دوش کشید؟؟
دماغش را چین داد و دوباره تیغ را برداشت ،، جدی تر و محکم تر بر رگ بی رمقش کشید .
عمدا رگ دستش را انتخاب کرده بود ،، تا طول بکشد ' خاطراتش را مرور کند ' و شاید ، شاید دوستی آمد.