╔═.⋆.══════════╗

╔═.⋆.══════════╗

᭨ Naughty᭨

Luna

واندی به روایت تصویر : زیام+لری + نایولک


با لبخندی که از سر شب رو لب هاش بود آب توی لیوان سر کشید خب احمقانه به نظر میومد اما جدیدن آب نوشیدنی مورد علاقش شده بود و 

این علاقه هیچ ربطی به این نداشت که میتونست با عشوه بره جلوی یخچال روی جزیره قوس دارش دراز بکشه بدن منعطفشو به رخ لیام بکشه


لیام روبه روی یخچال روی کاناپه نشسته بود و به فضای مشکی آشپز خونه و یخچال سفید چراغای نئونی و زین که عملا داشت جزوی از وسایل اونجا میشد رو دید میزد  


برای چندمین بار زین دید که نا محسوس کمر باریکشو تکون میده لباشو دور گیلاس باز تر میکنه آب با زبونش جمع می‌کنه داخل دهنش هل میده 



عذاب یعنی این روبه روت جنون وار حرکات ریزی انجام بدن ولی تو ریلکس بشینی جان ویک ببینی 


اما خب بازم واسه لیام مهم نبود پس بیشتر روی صورت جاناتان متمرکز شد بی‌خیالی یه عضو جدا نشدنی از لیام بود و یه پوئن برای کنترل خودش 


زین با نیشخندی که هیچ‌جوره قصد نداشت آروم بگیره سمت کاناپه رفت .اونا بعد از بوسه که زین پیش قدمش شده بود حرفی نزده بودند لیام با بی‌خیالی داشت جان ویک سه رو میدید 

و عملا زین به تخمش نمی‌گرفت اما این فیلمش بود زین میتونست قسم بخوره توی ذهنش وحشیانه ترین ایمیجن ها با دوز آرامش بخشی در حال پلی شدنه 


عاشق حرکات آروم اما محکم لیام بود وقتی که لباشو میبوصید میتونست حس کنه مثل پازل بهش چسبیده میشد قطعه های گم شده رو کامل میکرد در عوض کاملیت دریافت میکرد.


 توی تصوراتش روی خشن لیام فرض میکرد وقتی که با بی روحی تمام دستای جوهر خودشو روی بدنش تکون میده قسمت های حساسشو به بازی میگیره 


خب این تقصیر زین نبود که زیاد اهل خوش گذرونی بود این اصلا دست خودش نبود که تصوراتشو نسبت به لیام نمیتونست متوقف کنه خب این سرگرمش میکرد چی بهتر؟



انگشت سبابشو روی لبش کشید جفت لیام رو کاناپه لش کرد انگشتشو دو مرتبه لیس زد


مثل لیام به تلویزیون چشم دوخت اما حالا که بهتر فکر میکرد اون توجه لیام میخواست خب به دستش میآورد پس فک لیام توی دستش گرفت سمت خودش کشید  

وقتی گونشو نوازش میکرد روی پوست بقل لبش زمزمه کرد دیگه باید برم . 


لیام بی حواس بیخیال از لمسش گفت 


لیام: چرا اینجا نمی مونی؟ 

صورتشو کمی از دستش فاصله داد .


زین از خدا خواسته ریلکس تر به صورت لیام زل زد گفت 


زین: فکر بدی نیست فردا باهم میریم سر کار


با بد جنسی صورت لیام عقب تر هل داد ازش فاصله گرفت .

 بهش نزدیک میشی وقتی از بودنت مست شد میری تا تو خماریت بمونه دقیقا شعار زین همین بود اما فعلا باید لیام مست خودش میکرد . 



لیام با بازیگوشی زین دید میزد که داشت از پله ها بالا می‌رفت . لنسی پشت سر زین بدو بدو از پله ها بالا رفت آروم با پارس کردن زین صدا زد 


زینم با لبخند به لنسی گفت بدو ببینم  


لنسی با ذوق توی خونه میدویید دنبال زین به سمت اتاق لیام می‌رفت


زین وارد اتاق لیام شد روی تختش نشست لنسی دید که به سمت تخت کوچولوش که گرد مخملی بود رفت با دندون گرفتن عروسک کوچولوی کیتنش با چشمای دکمه ایش بهش زل زد. 

خندش گرفته بود از شیرینی اون سگ خوردنی. مستانه چشماشو چر خوند . 


زین اصولا با لباس خواب می‌خوابید اما امشب زین باید از اون تایپ از آدمایی میشد که با لباس نمیتونستند بخوابند.


و نکته دوم اگه لیام میومد قطعاً وادارش می کرد که به اتاق مهمان بره البته هیچ قطعنی وجود نداشت اما کار از از محکم کاری عیب نمیکرد


یه صدایی توی مغزش میگفت اگه همین الان واسه لیام لخت بشه قطعاً نمی تونست تشنش بکنه پس به سمت کمد لباس های لیام رفت یکم فکر کرد و بعد بدون هیچ تعللی درو باز کرد . پیراهن های لیام واسش بزرگ بودند 



اما اون لباس حریر راحت می خواست که شبو بتونه باهاش بگذرونه پس بین سیلی از پیراهن های مشکی و سرمه ای سفید بلاخره اون پیرهن سفیدی که میخواست رو پیدا کرد


برای مطمئن شدن از تمیز بودن دهنش به سمت دستشویی رفت و هول هولکی خمیر دندان روی انگشتش ریخت و توی دهنش چرخوند بعدش خیلی سریع زیر پتو خزید


حدوداً نیم ساعت بعد که زین چشمش داشت گرم می شد لیام به سمت اتاقش روانه شد و زین رو دید که روی تخت خواب 


لیام در واقع عادت داشت به کسایی که خودشونو بهش میمالونند پس بی تفاوت لباسهاش رو درآورد و با گرمکن راحتش رفت روی تخت



زین که از بالا پایین شدن تخت و عطرش فهمیده بود که لیام که روی تخت دراز کشیده نامحسوس کمرشو عقب داد و باسنشو اروم روی بدن لیام تکون داد

لیام اول فکر کرد که زین بیداره اما الان با حرکات آرومش مطمئن شد که بیداره


کمر زین آروم گرفت و از پهلوش بشکونی گرفت زین زیر لب هومممی گفت و از کارش دست کشید و باسنشو از لیام جدا کرد میتونست حس کنه که چقدر بزرگ نرم داغه 



اما باید صبر می کرد تا وقتی که بتونه کلش رو داشته باشه چشماشو بست از وجود گرمه لیام آروم خوابید


لیام با دیدن پیراهن خودش تو تن زین ابروهاشو توهم برد و به شکم زین چنگ آرومی زد امشب زین بالشتش بود اون پسر از خشونت خوشش میومد لیام اینو بهش میداد .



....

صبح با صدای بلند گنجیشک ها که انگار قصد جر دادن خودشون توی بالکن داشتند بیدار شد 


پوفی کشید سرشو تکون داد تا از منگ بودنش کم بشه حاضر بود کل شلواراشو بده تا بازم بخوابه اما صدای شکمش نزاشت تصوراتش دوباره خوابش بکنند نگاهشو چرخوند تا شاید بتونه ساعت پیدا کنه بفهمه دقیقا تو چه روزی ساعت چنده کجاست 

تا اینکه براقیت ساعت گردون قرمز رنگ روی دیوار توجهشو جلب کرد 

 ساعت شیش صبح نشون میداد این یعنی تا ساعت هفت وقت داشت به ناچار از جای گرمش دل کند تا گشنگیشو رفع کنه


مثل همیشه آروم بازوی لیام فشار داد از سفتی عضلش ذوق کرد لذت برد. لباشو لیس زد به سمت در رفت حال نداشت صورتشو بشوره فقط میخواست شکمشو آروم کنه 


از پله ها که پایین می‌رفت صدای تق توق آرومی از آشپز خونه توجهشو جلب کرد 


سوفیا: ا آقای مالیک 


زین: هوم های ..سوفی


با خستگی گفت رو میز نشست سرشو روی میز گذاشت باعث شد لپش زیر صورتش بمونه لب بالاییش با فاصله از لب پایینش قرار بگیره مو های بهم ریختش دسته دسته روی گونش بریزه 


باریکه نور که سعی داشت به سختی از آسمونی که روشنایی کنار زده بود فرار کنه؛ با ملایمت روی چشمش افتاد نق نق شو بلند کرد.


 چشماشو باز کرد به سوفی گفتگشنمه 


سوفی به چشمای کارملی عسلی زین زل زد دست پاچه با استرس تنشی که میشد حس بشه زمزمه کردالان حاضر میکنم آقا  


چشمای سبز لجنیش به سرعت روی مواد که کنار گاز چیده بود چرخید تا سریع تر چیزممکن براش درست کنه 


بیکن ها داشتن سرخ میشدن پنکیک ها آماده بودند تا توی ماهی تابه ریخته بشند شیر توی یخچال بود کورن‌فلکس ها توی قفسه یخچال بودند 


سوفی: ا آقا چی میل.. دارید؟؟


با دیدن ظرف سفیدبزرگ به فکر بشقاب میوه هم افتاد اما درستش این بود از زین بپرسه صبحانه مورد علاقش چیه تا مبادا اربابش از پذیراییش دلخور نشه 


زین: کورن فلکس میخوام 


سوفیا؛ چشم آقا 


به یه چشم بهم زدن ظرف کوچیک اما گرد زین پر از کورن فلکس های بود که با شیر خیس میشدند طعمشون دهن زین آب مینداخت 


بوی تخمه مرغ به بوی پنکیک بیکن های پخته شد اضافه شد این یعنی گشنگی دوبرابره زین 


با خستگی صورت سرخ شدشو از میز فاصله داد قاشق فلزی نقره ای رنگشون توی طرف کرد با مزه مزه کردن اولین تیکه با شیر نیمه خنک هومی کشید 


حال قاشق رو نداشت پس گذاشتمش کنار ظرف سر کشید درواقع عادت داشت پس به راحتی تونست بخورتش واسمش مهم نبود این یه بی ادبیه هیچم از سوفیا خجالت نمیکشید



بعد از دو ثانیه چشماشو باز کرد حالا از حس خوابالودگیش کم شده بود اما بدن خستش یه حموم حسابی میخواست البته حموم خونه خودش به موقعش لیام لخت میکرد اما الان واقعا به حموم نیاز داشت اما بهتر اضافه کنم 

"حموم خونه خودش "

پس با یه مرسی بوص رو لپ سوفیای از خجالت آب به سمت در رفت 


سوفیا حالا متوجه پاهای سفید زین شده بود گونه های آتیش گرفتشو با دستاش گرفت سریع چشماشو از روی بدن زین برداشت اما یه لحظه به ذهنش رسید شاید زین خوابالو (بقلی .... خوردنی‌... لیام ککشظش🥺)

حواسش نیست شلوار پاش نیست پس از کمد دیواری کنار در که اینه ای بود یه شلوار گرم کن برداشت بدو بدو سمت زین رفت 


سوفیا: آقا آقا 


زین: هوم سوفی ؟ حیف گی بودنم زده بالا وگرنه باهات حال میکردم یه شب 


بی حواس زمزمه کرد از فکر یه دختر خجالتی روی تخت با بدن سفید نحیف پوز خندی زد اما خب هیچ کدوم اونا بازو های لیام نمیشد 


سوفیا انگار ک حرفای زین نشنیده باشه زمزمه کرد شلوار ؟ شلوار یادتون رفت


زین خنده کرد گفت واسه این آنقدر خودتو کشتی؟ لازمش ندارم فقط ( به سوفیا نزدیک میشه کنار گوشش زمزمه می‌کنه) به اربابت بگو هدیه قشنگ بود پیرهنشو دوس‌دارم 


از سوفیای لرزون به تته پته افتاده فاصله گرفت 

پوزخندی به دربان ها زد کفشاشو از روی جا کفشی _که وقتی اومده بود ازش گرفته بودند و اونجا گذاشته بودند_  برداشت 


میتونین حدس بزنه الان لیام از خواب بیدار شده میاد تا صبحانشو بخوره به سمت شکرت بره . سوار ماشینش شد ده دقیقه بعد جلوی در خونش بود 

با میگی که راجر داد فهمید سری عه دوم سنگ ها رسیده =باشه= ای سند کرد . در شیشه ای حموم با یه ها کوچیک باز کرد .‌


مثل همیشه یه دوش مختصر گرفت با حس خوابالودگیش خداحافظی کرد . آب گرم قشنگ بدنشو مثل یه ماساژور مالش میداد اه شو در میآورد برای آخرین بار بدنشو آب کشیده پرید بیرون جین مشکی پارشو که مشکی رنگ بود پوشیده پیرهن حریر لیامم که بوی لیام میداد پوشید موهای بلند شدشو خیس ول کرد 


گذاشت پایین‌اش یکم فرم فر بگیرند پیرسینگ شو با نگین روی دماغش عوض کرد برق لب شو روی لباش زد بیست دقیقه بعد روی صندلیش نشسته بود فاکتور های سنگ های ایتالیایی رو امضا میکرد . حوصلش به شدت سر رفته بود دیگه حتی نگاه کردن به آدمایی که سگ دو میزنند حالشو جا نمیاورد 



از صبح که اومد بود لیام ندیده بود تصمیم گرفت این سری خودش برای لیام قهوه ببره پس قهوه رو برداشت به سمت اتاق پین رفت بدون در زدن وارد شد نزاشت منشی راهشو سد کنه 


لیام که انگار تازه روی صندلیش نشسته بود تا خستگیشو در کنه با دیدن زین گفت : قبلا در میزدی 


خشکیش نشود میداد به عنوان مافوقش داره حرف میزنه نه پین همیشگی. لحنش انگار که زین کنترل کرده باشه؛ راه رفت رو برگشت در زد بدون منتظر موندن برای اجازه ورود 


رفت تو خب تا اینجاش حق با پین بود شاید داشت اون دیک طلاییشو به یه هندجاب مهمون میکرد ؟ درست نبود زین بدون در زدن وسطش بپره.. ( تفکرات زین را... اصلا همچین زینی دیده بودید؟ :) )


اما دلیلیم نداشت وقتی در زد بهش تایم داد خودش جمع جور کنه منتظر اجازش هم بمونه . هرچند از نظر زین هیچ اشکالی نداشت حتی وسط سکسش می‌رفت تو بهتر چرا باید با اون دیک طلاییش بقیه رو به فاک میداد؟ 


 وقتی خودش با اون‌پوست برنزه شیوع شدش اینجا حاضر بود تا مثل استریپرا دیونه وار براش برقصه ؟ 


قبل اینکه از تصورات خودش سفت بشه کافی رو روی میز جلو روی لیام گذاشت لیام سرشو تکون داد قهوه رو سر کشید 


لیام : واسه شرکته؟ 

به قهوه اشاره زد از پرسید 


زین: آره گفتم که دیگه برات درست نمیکنم 


لیام: تایم ناهار منتظر قهوه ام


قهوه نصف خورد شده رو توی سطل ریخت 


زین که از بد عنق بودن لیام لذت میبرد

 

(اگر بخوام شخصیت زین تو این فیک با یه جمله توصیف کنم این جوریه گزینه یک: پسری که عاشقته . گزینه دو: پسری که قلبتو مشکنه . زین پسری که قلبتو مشکنه رو انتخاب می‌کنه :| ) 


بهش نزدیک تر شد اروم گفت تو قهوه های منو دوست داری نه؟ 


وقتی چشمای خورنده لیام روی صورتش دید دور لیام چرخید سمت گوشش خم شد گفت "کامان پین اعتراف کن که خوشمزن "


نامحسوس پیرسینگشو زیر گوش لیام کشید نرم تر زمزمه کرد= بگو =

انگشت باریک و برونزشو روی گردن لیام کشید کاروتیدش زیر لمس انگشتاش رفت  


لیام در جواب با بازی گوش سرگرمی جواب داد : دوربین

انگار که از بازی شدن توسط زین لذت میبرد با خم کردن سرش گردنشو بیشتر توی دست زین دماغشو عمیق تر زیر گوشش لمس کرد 



خب خب خب سلاام :( دلتون واسه من زیام تنگ شده بود ؟ ای نید نظر اونممم زیاد حتی از نوع انتقادیش.... 🥺💙 


یه حرفی میخواستم بگم راستش بدم نمیاد چیزی که این چند هفته تجربش کردم به شما هم بگم خیلی وقتا لازم ریسک کرد اون یه درصد منفی رو هم نادیده گرفت چون بعضی وقتا اتفاقات جوری رقم میخوره چند برابر چیز که تلاش کردید باز دهی می‌بینید 💙🥺


دوستون دارم :) ممنون میشم بهم نظر بدید عزیزای دلم 💙

Report Page