💜💜

💜💜

Hana

از ماشین پیاده شدم و دویدم به سمت دریای زیبایی که تقریبا باهام چهار متری فاصله داشت خیلی حس خوبی بود انگار داشتم پرواز میکردم .همینکه رسیدم کنار دریا سرعتمو کم کردم نفس عمیقی کشیدم رطوبت رو داخل موهام حس میکردم. واقعا لذت‌بخش بود .به مردمی که اون ها هم بنظر لذت میبردن نگاه کردم .بعضی ها داشتن قدم میزدن ,بعضی ها شنا میکردن و بعضی ها موج سواری, باید تصمیم بگیرم چه کاری انجام بدم ولذت ببرم از کنار دریا بودنم .همینطور که زل زده بودم به دریا داشتم وداشتم فکر میکردم که چی کار کنم ,یه چیزی توجه من رو به خودش جلب کرد انگار یه چیزی داشت تو آب دست و پا میزد نزدیکتر شدم به دریا وچشمامو ریزتر کردم تا درست بتونم ببینم چیه دقیق تر که نگاه کردم دیدم انگار یکی تو آب داره دستو پا میزنه سریع خودمو انداختم تو آب و رفتم نزدیکش 

_کمک کمک کمکم کن.

+آروم باش الا کمکم میکنم.

هیکلش نسبت به من بزرگتر بود واین کارمو سخت تر می‌کرد متوجه شدم که خودش میتونه شنا کنه اما پاش بین دوتا سنگ گیر کرده و مونده اونجا .

سعی می‌کردم کمکش کنم اما نمیتونستم.

_تنهایی .... نمیتونی....کاری بکنی....برو ....برگرد....صاحل.......یکی به ....اسم...نامجون رو...پیدا کن...بهش بگو...تهیونگ...در خطره

+اما آخه الا نزدیک غروبه دریا جزر ومد داره حتما کم کم آب بالا تر میاد اونوقت زیر آب میمونی خفه میشی این ریسک رو نمیکنم نمیتونم بزارم یه انسان این شکلی بمیره .

_گوش کن...تو نسبت به....من...ضعیف تری....نمیتونی کمکم کنی.

+باش پس مراقب خودت باش من زود برمیگردم .

برگشتم به صاحل باید پسری به اسم نامجون رو پیدا میکردم و بهش میگفتم دوستش تهیونگ در خطره کم وقت دارم و باید عجله کنم.

حدود ۳دقیقه بود داشتم میگشتم وای خدا فقط دو دقیقه دیگه وقت دارم یه هو چشمم افتاد به یه پسر قد بلند که چال گونه هم داشت(وی روی چال گونه های نامجون کراش دارد:)))

دنبال یه چیزی می‌گشت انگار چند بار هم اسم تهیونگ رو صدا زد که متوجه شدم این همون نامجونه رفتم نزدیک وبهش گفتم میدونم تهیونگ کجاست و باهم رفتیم همونجایی که تهیونگ بود .

آب دریا بالا تر اومده بود وتهیونگ تقریبا زیر آب بود منو نامجون هر دو رفتیم زیر آب و تمام تلاشمون رو کردیم تا پاشو بیرون بیاریم اما هر دفعه مجبور بودیم برای نفسگیری بریم روی آب و این باعث می‌شد زحمت هایی که تا اون لحظه کشیدیم  به هدر بره آخر سر تصمیممو گرفتم باید وقتی که نامجون میره روی آب من همینجا بمونم و زور بزنم تا تهیونگ بتونه پاشو بیرون بکشه اومدم روی آب نامجون هم اومد هر دو نفس گرفتیم و رفتیم زیر آب بعد چند ثانیه تقلا برای درآوردن پای تهیونگ نامجون رفت روی آب تا نفس بگیره اما من نرفتم وزور زدم .کم کم اکسیژن کم آوردم و چشام سیاهی رفت و ازهوش رفتم.

*************

با سردردی که داشتم چشامو باز کردم .معلوم بود تو بیمارستانم دکتر منو مایینه کرد وگفت خطر از کنار گوشت گذشته و پسری به اسم نامجون هم من و هم تهیونگ رو نجات داده.بعد گذر دوساعت در به آرومی باز شد تهیونگ و نامجون به همراه یکی از دوستاشون اومده بودن به ملاقاتم.تهیونگ ازم تشکر کرد اما نامجون باجدیت تمام بهم گفت نباید اون کارو میکردم و بیشتر از توانم زیر آب میموندم.دوست نامجون وتهیونگ که اسمش جی هوپ بود اولش بهم با تعجب نگاه کرد اما بعدش به گرمی ازم تشکر کرد. بعد از رفتن تهیونگ و نامجون ،جی هوپ نزدیکم اومد و بهم گفت شبیه خرگوش ها کیوت و بامزم و منو به دیدن تمرین رقصشون دعوت کرد .




تمام🌹

Report Page